شالنگی. [ ل َ ] ( ص نسبی ) منسوب به شالنگ. ریسمان تابنده و موتاب را گویند و آن شخصی باشد که بجهت خیمه و امثال آن ریسمان بتابد. ( برهان قاطع ). ریسمان تاب. ( فرهنگ جهانگیری ) : آه کز استیلای نفس شالهنگ همچو شالنگی است واپس رفتنم.
غضایری رازی ( از فرهنگ جهانگیری ).
لواف. ( برهان ). || ( حامص ) عمل شالنگ. ریسمان بافی. لوافی. موتابی جهت خیمه و جزآن. ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ مرکب ) جا ومحل ریسمان تابی.
فرهنگ معین
(لَ ) (ص نسب . اِمر. ) موتاب ، ریسمان - تاب ، کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابد.
فرهنگ عمید
موتاب، ریسمان تاب: وه کز استیلای نفس شالهنگ / همچو شالنگی ست واپس رفتنم (غضائری: لغت نامه: شالنگی ).