چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود.
عنصری.
بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش خیره ، کش ابریز کردی و اکسیر.
غضایری.
شاعری عباس کرد و حمزه کرد و طلحه کردجعفر و سعد و سعید و سید ام القری.
منوچهری.
گو بیایند و ببینند این شریف ایام راتا کند هرگز شما را شاعری کردن کری.
منوچهری.
نگر نشمری ای برادر گزافه بدانش دبیری و نه شاعری را.
ناصرخسرو.
چرابشعر مجرد مفاخرت نکنم ز شاعری چه بد آید جریر و اعشی را.
ظهیرفاریابی.
بچشم عقل نظر می کنم یمین و یسارز شاعری بتر اندر جهان ندیدم کار.
کمال الدین اسماعیل.
در بارگاه خاطر سعدی خرام اگرخواهی ز پادشاه سخن داد شاعری.
سعدی.
مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت.
سعدی.
تشاعر؛ شاعری نمودن کسی که شاعر نباشد.- امثال :
شاعری چیست بر در دونان
خانه ای کرد و حکمت یونان.
اوحدی ( از امثال و حکم دهخدا ).
شاعری نیست پیشه ای که از آن رسدت نان بتره تره بدوغ.
ابن یمین ( از امثال و حکم دهخدا ).
|| آگاهی بنفس. دانندگی. دریافتن.