شاش

/SAS/

مترادف شاش: ادرار، بول، پیشاب، گمیز

لغت نامه دهخدا

شاش. ( اِ ) معروف است و به عربی بول گویند. ( برهان قاطع ). اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند.( فهرست مخزن الادویه ). بول و کمیز. شاشیدن مصدر آن. ( آنندراج ). پیشاب. ( غیاث اللغات ). آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). شاشه. آب. پیشاب. پیشار ( قاروره ای که نزد طبیب برند ). زهراب. میز. میزک ( مصغر میز ). میخ ( از میختن ). چامین ( از چامیدن ). چمین ( مخفف چامین ). ادرار. ( خاصه در تداول شاگردان مدارس ). قاروره.
- شاش بزرگ ؛ غایط.
- امثال :
مثل شاش خر ؛چایی سرد و رنگ گردانیده. ( امثال و حکم دهخدا ج 3 ).
مثل شاش موش ؛ آبی باریک. ( امثال و حکم ).

شاش. ( ص ) شریر. بدذات. ( ناظم الاطباء ). || مخالف. واژگونه. ( ناظم الاطباء ).

شاش.( ع اِ ) عمامه. ( دیوان البسه مولانا نظام قاری ، فرهنگ دیوان ص 201 ). دستار. ( منتخب اللغات ) :
از گلفتنت عقد نیاید بشماری
تا بسته پیچ و شکن شیله و شاشی.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 113 ).
|| کلاه زیر عمامه. ( دیوان البسه ص 201 ). || بند عمامه و تحت الحنک. ( ناظم الاطباء ). || موسلین. ( دیوان البسه ص 201 ).

شاش. ( اِخ ) نام قریه ای است به ری و منسوبین بدان اندکند. ( معجم البلدان ).

شاش. ( اِخ ) نام شهری به ماوراءالنهر. ( صحاح الفرس ). شهری است به ماوراءالنهر که چاچ نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ). نام شهری است و مشهور به چاچ است و از آنجا کمان خوب آورند. ( از برهان قاطع ). شهری است به ماوراءالنهر، چند تن از خواجگان نقشبندیه از آن شهرند. ( شعوری ). شهری است به ماوراءالنهر که آن را چاچ نیز گویند و کمانهای چاچی منسوب بدان شهر است. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). معرب چاچ که الحال تاشکند گویند. ( غیاث اللغات ). نام شهری در ورای جیحون. ( اشتینگاس ). شهری است به ماوراءالنهر. ( منتهی الارب ). شهری در ترکستان که چاچ نیز گویند. اکنون تاشکند نامند. ( ناظم الاطباء ).همان است که امروز به شهر جدید تاشکند تبدیل یافته.( از سعدی تا جامی ص 134 ). شهری است در ترکستان شمال رود سیحون که امروز به تاشکند معروف است. ( از سعدی تا جامی ، حاشیه مترجم ص 346 ). در حدود العالم ذیل چاچ آمده : ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمان غازی پیشه و جنگ کن و توانگر و بسیارنعمت ، و از وی کمان و تیرخدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. ( حدودالعالم چ دکتر منوچهر ستوده ص 116 ). یاقوت درباره آن آورده است : در ماوراءالنهر و ماورای نهر سیحون و هم مرز بلاد ترک است. دانشمندانی از آن برخاسته اند و جمعی از راویان و فصیحان بدان منسوبند و مردم آن شافعی مذهبند و مذهب شافعی را ابوبکر محمدبن علی بن اسماعیل القفال الشاشی با وجود غلبه مذهب ابوحنیفه در این ناحیت شیوع داد. ابوالحسن علی بن الحاجب بن جنید الشاشی نیز بدان منسوب است. بطلمیوس گوید که طول شهر شاش یکصد و بیست و چهار درجه و عرض آن چهل و پنج درجه است و آن دراقلیم ششم واقع است. اصطخری گوید که عمل شاش و ایلاق بهم پیوسته اند و میان آنها جدایی نیست و فراخای آن بقدر دو روز در سه روز راه است و بخراسان و ماوراء النهر اقلیمی بوسعت آن و وفور قراء و عمارات آن نیست. از اطراف به وادی ( نهر ) شاش که بدریاچه خوارزم میریزد و باب الحدید واقع در صحرایی معروف به قلاص میان شاش و اسپیجاب که چراگاه است و تنکره معروف به قریة النصاری و کوههایی منسوب به اعمال شاش محدود است. سرزمین شاش آبادان و هموار است و در آن زمین مرتفع وجود ندارد و آن از بزرگترین ولایات سرحدی در جانب بلاد ترک است وبناهای آن گلین و خانه های آن دارای آب جاری و وسیع است. سرزمین شاش سبز و خرم و از خوشترین بلاد ماورأالنهر است. قصبه آن بنکث نام دارد آن را شهرهای بسیاری بوده که همه آنها در زمان ما ویران گشته است. خوارزمشاه محمدبن تکش چون از ضبط آن عاجز ماند آن را ویران ساخت و پادشاهان آن را کشت و مردم آن را کوچ داد. ابن الفقیه گوید: از سمرقند تا زامین 17 فرسنگ راه است و زامین در دوراهی شاش و ترک و فرغانه واقع است و از زامین تا شاش 25 فرسنگ راه است و از شاش تا معدن نقره 7 فرسنگ و تا باب الحدید دو میل و تا ارجاخ 40 فرسنگ و تا اسپیجاب 22 فرسنگ. ( معجم البلدان ). درنزهة القلوب بنقل از کتاب «عجایب المخلوقات » آمده است : در ولایت شاش چشمه ای است بر سر عقبه هر روزی که هوای گشاده و بی ابر بود در او قطره ای آب نباشد و چون هوا مغیم گردد پرآب شود. ( نزهة القلوب ، مقاله سوم ص 287 ). در تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی نقل از ابن حوقل آمده است : میان یاراب و کنجده و شاش ( چاچ ) چراگاههای خرمی است که نزدیک هزار خانوار از ترکان در آن ساکنند که اسلام آورده اند و در خرگاهها سکونت دارند و ایشان را بنایی و عمارتی نیست. ( تاریخ علوم عقلی دکتر ذبیح اﷲ صفا ص 180 ). لسترنج درباره آن آورده است : در باختر فرغانه در جانب راست یعنی شمال خاوری رود سیحون قرار دارد. خرابه های موسوم به «تاشکند کهنه »امروز محل شهری را که اعراب شاش و ایرانیان چاچ می نامیدند و در قرون وسطی بزرگترین بلاد ماوراء سیحون بود نشان میدهد. شهر چاچ را بنکث نیز میگفتند مانند بسیاری دیگر از بلاد ماوراءالنهر که دارای دو اسم بود یک اسم ایرانی و یک اسم تورانی. چاچ در قرن چهارم چندبارو داشت بدین ترتیب که گرد شهر داخلی و ارگ ( قهندز ) متصل به آن یک بارو کشیده شده بود و پس از آنها ربض داخلی نیز بارویی داشت و بعد از این ربض داخلی نیز بارویی داشت و بعد از این بارو ربض دیگری وجود داشت دارای باغها و کشتزارها و گرد این ربض نیز باروی دیگر کشیده بودند و سرانجام از همه بزرگتر بارویی بودمثل باروی شهر بخارا که تمام ولایت را حفظ میکرد و بشکل نیم دایره ای ساحل رود ترک را از سمت خاور و سیحون را از سمت باختر گرداگرد چاچ بهم متصل مینمود. در ارگ که متصل بشهر داخلی بود دارالاماره و زندان قرار داشت و این ارگ دارای دو در بود که یکی بطرف شهر و دیگری به طرف ربض باز میشد. مسجد جامع روی باروی ارگ بود. شهر داخلی یک فرسخ در یک فرسخ مساحت داشت و دارای چندین بازار و سه دروازه بود: دروازه ابوالعباس ، دروازه کش که بطرف جنوب یعنی بسمت جاده ای که از سمرقند می آمد باز میشد و دروازه جنید. باروی ربض اولی ده دروازه داشت ( مقدسی ذکر هشت دروازه از آن ده کرده ) و ربض دوم دارای هفت دروازه بود که ابن حوقل نام آنان برده است. بازارهای شهر چاچ در ربض داخلی واقع بود و چندین نهر و قنات از میان شهر میگذشت و باغها و درختان را سیراب میکرد. باروی بزرگ در نزدیکترین نقطه خود تا شهر یک فرسخ از دروازه ربض خارجی فاصله داشت. این بارو در سمت خاور از کوهی موسوم به کوه سابلغ در ساحل رودخانه ترک شروع گردیده جلگه پهناور قلاص را در بر می گرفت. این بارو را عبداﷲبن حمید برای حفظ چاچ از تاخت و تاز ترکهای شمال بنا کرده بود. بفاصله یک فرسخ پشت این بارو خندقی عمیق بود که از کوه مزبور واقع در کنار رودخانه ترک تا کنار سیحون بسمت باختر امتداد پیدا میکرد. جاده ای که از شمال چاچ به اسبیجاب میرفت جلو دروازه آهنین از این بارو عبور میکرد. در اوایل قرن هفتم ضمن لشکرکشیهای سلطان محمد خوارزمشاه قسمتی از چاچ خراب شد. سپس فتنه مغول آنچه را که در زمان خوارزمشاه از خرابی خلاص یافته بود دستخوش همان ویرانی و مصیبتی کرد که بروزگار شهرهای دیگر رسید ولی ظاهراً خرابی این شهر دیر نپایید و بسرعت گرد و غبار فلاکت از پیشانی آن زدوده شد و در قرن هشتم که امیرتیمور و لشکریان وی بدان شهر فرودآمدند محلی با اهمیت بود. شرف الدین علی یزدی در ضمن اخبار جنگهای امیرتیمور این شهر را بنام های چاچ ، شاش و تاشکنت مکرر ذکر کرده است ظاهراً کلمه تاشکنت را که در زبان ترکی بمعنی شهر سنگی است ساکنین ترک زبان آن ناحیه از نام «شاش » گرفته و تحریف کرده اند. تا شکند با همین نام امروز مرکز ترکستان روس است. ( از سرزمینهای خلافت شرقی ، صص 511 - 513 ). از چاچ پارچه های نازک سفید و شمشیر و سلاحهای دیگر و افزارهای آهنین و برنجین مثل سوزن و مقراض و دیگ صادر میشد. زینهایی که از پوست کیمخت میساختند همچنین کمان و ترکش و پوست دباغی شده و سجاده های خوب و عباهای رنگارنگ نیز صادر میگردید. از ولایت چاچ برنج و کتان و پنبه صادر میشد. ( سرزمینهای خلافت شرقی ص 519 ). همچنین در نزهة القلوب آمده است که به حدود شاش ماوراءالنهر معدن نقره بود. ( نزهة القلوب ج 3 ص 202 ). ولایت شاش از رود سغد ( که مردم سمرقند آن را ماسف میخواندند ) سیراب میشد. ( احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 135 ). پادشاهان شاش یا چاچ را که همان رؤسای خاندانهای مستقل پس از تجزیه دولت ساسانی بودند «تدن » میخواندند. ( احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 176 نقل از آثار الباقیه ). بسال 94 هَ. ق.قتیبه با مردم شاش و فرغانه جنگ کرد... وی از جیحون بگذشت و مردم بخارا و کش و نسف و خوارزم را وادار کرد که بیست هزار تن به یاری وی دهند و ایشان را به شاش فرستاد و آن سپاه شاش را گشادند... سال 95 هَ. ق. بار دیگر قتیبه به جنگ شاش رفت... و چون به شاش یابه «گشماهن » رسید خبر مرگ حجاج به وی دادند و آن درماه شوال بود. ( احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 270 و 271 ). بسال 121 هَ. ق. نصربن سیار از مرو بجنگ شاش رفت و با وی گروهی از مردم بخارا و سمرقند و کش و نسف بودند که شماره ایشان به بیست هزار میرسید و پس از جنگی نصربه شاش رسید و با پادشاه آن دیار صلح کرد و از وی هدیه و گرو بستد و حرث بن سریج را برای گرفتن خراج بدانجا گماشت. ( احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 281 ). مأمون چون بسال 198 هَ. ق. به بغداد رفت و بخلافت بنشست شاش و استروشنه یحیی بن اسد را داد. ( احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 319 ). مترجم «از سعدی تا جامی » در حواشی کتاب درباره شاش آورده است : امروز به «تاشکند» معروف است و مرکز جمهوری ازبکستان میباشد. مرکزیت علمی و صنعتی و فلاحتی مهمی در خاورمیانه دارد. در قدیم در آن شهر کمانهای معروف میساخته اند. و باز در جای دیگر همان کتاب آرد: در اردیبهشت 1327 هَ. ش. بدعوت جمهوری مذکور به آن شهر رفته چند روزی در آنجا بسرآورد و هنوز زبان فارسی ( لهجه تاجیکی ) در آنجا رواجی دارد و غالب ادبای آن شهر به اشعار اساتید عجم آشنایی دارند. رجوع به سعدی تا جامی ، ترجمه علی اصغر حکمت حاشیه ص 346 شود. شاعران ذکر وصف آن را در اشعار خود آورده اند از جمله در المسالک و الممالک ابن خرداد به از ابوالینیغی عباس بنطرخان شاعر قرن دوم قطعه ای بسبک فهلویات درباره شهر سمرقند آمده که از شاش در آن نام برده شده است و آن قطعه این است : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) آبی که توسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد گمیز ادرار بول .
آب شاش رود چاچ

فرهنگ معین

(اِ. ) ادرار، بول . ، ~ کسی کف کردن کنایه از: بالغ شدن و جنس مخالف طلبیدن .

فرهنگ عمید

۱. ‹شاشه› (زیست شناسی ) بول، پیشاب، زهراب، کمیز.
۲. (بن مضارعِ شاشیدن ) = شاشیدن
* شاش زدن: (مصدر لازم )
۱. شاشیدن.
۲. (مصدر متعدی ) نم زدن به چیزی: نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی: ۵۴۲ ).
۱. پارچۀ نخی لطیف.
۲. پارچۀ نخی ابریشم دوزی شده که دور سر می پیچند.

گویش مازنی

/shaash/ بید فرش که دشمن پشم است

واژه نامه بختیاریکا

از حشرات
( شاش(حشره) ) گا
چُر؛ مسته

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:پیشاب

مترادف ها

piss (اسم)
شاش

urine (اسم)
شاش، ادرار، بول، پیشاب، زهر اب

فارسی به عربی

بول , تبول

پیشنهاد کاربران

چِر، پِرتو، لِلو
گویش طالقانی
دستشویی کوچک ( شماره ۱ )
شاش در بختیاری، مست'مستن، میز، بمیز
warm beer ( n. ) [its colour]
urine
ادرار = شاش = چُر = پیشاب = بول = piss = urine
جوهر یک مرد
به اچمی مِس یعنی ادرار
مِست یعنی ادرار کردن ، پس فعل مِستَن داریم .
در گزیده های زادسپرم به زبان پارسیگ ساسانی هم داریم که جادوگر در آن جام مِست .
در فارسی نو باید بشود: مِستَن
مِستَم ، مِستی ، مِست
...
[مشاهده متن کامل]

بمیزم، بمیزی ، بمیزد .
خود گُمیز از ترکیب گُو : گاو، و ، میز : مِس ، ادرار ساخته شده است .

لرها هم میس. میز میگویند. مانند میسته. میززو. شاشو
به کُردی میشه میز و چه جالب لاتین میشه پیز ( piss ) مشابه تلفظ کُردی این کلمه دقت نماید
راستش در زبان کُردی مخصوصا کُردی کرمانجی خیلی کلمات مشابه حتی از لحاظ تلفظی داریم به عنوان مثال ما به زمین میگویم هَرت و انگلیسی اش میشه اِرت
هربژی زبان های اصیل ایرانی

در زبان لری به آن " چُر " می گویند

بپرس