شاره

/SAre/

لغت نامه دهخدا

( شارة ) شارة. [ رَ ] ( ع اِ ) صورت. ج ، شارات. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). || نشان روی. ( دهار ). || هیئت. || لباس. ( دهار ) ( منتهی الارب ). یقال : فلان حسن الشارة؛ ای حسن الهیئة و اللباس. ( دهار ). و منه حدیث عاشورا: کانوا یلبسون فیه نسائهم حلیتهم و شارتهم ؛ ای لباسهم الحسن. ( منتهی الارب ). فحضرت المصلی و قداحتفل الناس بشهود عیدهم و برزوا فی اجمل هیئة و اکمل شارة. ( رحله ابن بطوطه ). || زینت. || فربهی. ( منتهی الارب ). و برای معانی فوق رجوع به اقرب الموارد ذیل شارة و شیار و شَوار و شورَة شود.
شاره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) دستاری بود چندانکه چادری ، و از هندوستان آرند. ( صحاح الفرس ). دستار هندویان بود. ( اوبهی ). دستار باشد. ( معیار جمالی ). دستار اهل هند باشد و آن را به هندی چیره ( ظاهراً به یای مجهول ) گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). دستار هندوستانی باشد که به زبان هندی چیره گویند. ( برهان ). دستار بزرگ مقابل ( به اندازه ) چادری ، که از هند آرند.( از فرهنگ سروری ). دستار منقش که در هندی چیره گویند. ( آنندراج ). دستار بزرگ. ( فرهنگ خطی ) :
ای شاره نهاده برستاره
کشنید ستاره زیرشاره.
منجیک ( از صحاح الفرس ).
ز سر شاره هندوی برگرفت
برهنه شد و دست بر سر گرفت.
فردوسی ( از فرهنگ جهانگیری ).
ز گفتار او ماند شنگل شگفت
ز سر شاره هندوی برگرفت.
فردوسی ( از فرهنگ جهانگیری ).
یکی شاره سربند پیش آورید
همه تار و پود اندرو ناپدید.
فردوسی.
رست او بدان رکو و نرستم من
بر سر نهاده هیجده گز شاره
پس حیلتی ندیدم جز کندن
از خانمان خویش بیک باره.
ناصرخسرو.
|| چادری باشد رنگین بغایت تنک و نازک بودو زنان بیشتر از آن لباس سازند و کرته فانوس هم کنند و آن را شار نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). چادری رنگین و بغایت نازک را نیز گفته اند که بیشتر زنان هندوستان جامه کنند و جامه فانوس نیز سازند. ( برهان ). پارچه تنک که از هند آرند. ( رشیدی ). چادری ، که ازهند آرند. ( از فرهنگ سروری ). لباس اهل هند. ( فرهنگ سروری ) ( فرهنگ خطی ). ساری : و از خالهین ( به هندوستان ) جامه مخمل و شاره و داروهای بسیار خیزد. ( حدود العالم ). ربینک شهری است آبادان ( به هندوستان ) و از او جامه های شاره خیزد. ( حدود العالم ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دستاربزرگ ونازک که مردان هندی به سروزنان هندی، برسرمی اندازند، یاتن خودرامیپوشانند، ساری
( اسم ) ۱ - دستاری کهدر هندوستان مردان بر سر بندند . ۲ - چادری رنگین و نازک که بیشتر زنان هند بر سر اندازند و یا بر تن خود پچند ساره .
صورت یا نشان روی

فرهنگ معین

(رَ ) (اِ. ) دستار و چادر رنگین .

فرهنگ عمید

۱. دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند: ز سر شارۀ هندوی برگرفت / برهنه شد و دست بر سر گرفت (فردوسی: ۵/۴۴۹ ).
۲. = ساری۳
۱. حسن و جمال.
۲. هیئت.
۳. لباس.
۴. زینت.

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی بسپار] ← سیال
{fluid} [فیزیک] حالت غیرجامد ماده که در آن اتم ها و مولکول ها نسبت به یکدیگر آزادانه در حرکت اند

گویش مازنی

/shaare/ از توابع جلال ازرک جنوبی بابل & منطقه ای بین راه الیمستان به شیرگاه

دانشنامه عمومی

شاره (صربستان). شاره ( به صربی: Šare ) یک منطقهٔ مسکونی در صربستان است که در سینیتسا واقع شده است. [ ۱] شاره ۲۵۰ نفر جمعیت دارد.
عکس شاره (صربستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

شاره: دکتر کزازی در مورد واژه ی " شاره" می نویسد : ( ( شاره دیبای نازک و گرانبها بوده است. این واژه ریختی است پساوندی از " شار "و ریخت کهنترش شارگ. šārag می توانسته است بود. به گمان، این واژه از šira در سانسکریت به یادگار مانده است؛ نیز می تواند بود که ریخت تازی شده ی شار" شَعر" باشد، به همان سان که ریخت تازکانه ی لال "لعل" است. ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

( ( �یکی شاره سربند پیش آورید
شده تار و پود اندر و ناپدید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۲۱. )

شاره واژه ای است که برای مایع ها و گاز ها به کار میبریم و معادل سیّال می باشد .

شاره جان: نام ملودی کورمانجی که مشهور ترین اجرای آن توسط بخشی ( به معنای استاد ) سهراب ( محمدی ) متولد 1317 و متوفی به 1399 انجام گرفته است.
شاره: نام معشوقه ایست که داستان عشق او و معشوق جنگاورش در صفحات تاریخ گم شده است، در بحبوحه حمله ازبکها و ترکمنها به سرحدات شمال خراسان که گویا معشوق در خط حمله و یا نقطه دیگری در حال جنگیدن بوده که خبردار می شود دشمن از راه دیگری خودش را به برج زنگلانلو رسانده است جایی که معشوقه اش شاره در آنجا زندگی میکند و چشم به راه معشوقش مانده است ( اعتماد آنلاین پنج شنبه، ۲۳ مرداد ۱۳۹۹:
...
[مشاهده متن کامل]

https://etemadonline. com/content/425974/مرحوم - سهراب - محمدی - شاره - جان ) با توجه به بیان شاعر در این ملودی اینکه آیا می توان جاده یا شارع را نیز در معنی شاره لحاظ کرد یا نه، حتی اگر مفهوم شاعرانه تری هم ادا کند، نیاز به نظر متخصصین گویش کرمانجی دارد.

عمامه هندی و گاها لباس ویا چادر و ساری هندی را نیز گویند ( غالبا منظور از شاره برگرفتن از سر در ادبیات بیان شرم و نمایش حالت عذر خواهی و پشیمانی و ناراحتی است )
شاره. ( فیزیک ) حالت غیر جامد ماده که در آن اتم ها و مولکول ها نسبت به یکدیگر آزادانه در حرکت اند. مایع. مترادفِ این واژه در زبان انگلیسی Fluid می باشد.

بپرس