شارف

لغت نامه دهخدا

شارف. [ رِ ] ( ع ص ) تیر کهنه و دیرینه. ( منتهی الارب ). یقال سهم شارف ، اذا وصف بالعتق و القدم. ( اقرب الموارد ). || مرد قریب بشرافت و بزرگی رسیده. ( منتهی الارب ). الشارف من الناس ؛ الذی سیصیر شریفاً عن قلیل. ( اقرب الموارد ). نودولت. || ( اِ ) اشتر پیر. ( مهذب الاسماء ). شتر ماده که پیر باشد. ( غیاث اللغات ). ماده شتر کلان سال. ( منتهی الارب ). الشارف من النوق ؛ المسنة الهرمة. و فی المثل : احن من شارف لانها اشد حنیناً علی ولدها. ( اقرب الموارد ). ج ، شوارف ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد )، شُرَّف ، شُرُف ، شُروف. ( اقرب الموارد ). شُرف. ( اقرب الموارد از لسان و صحاح ). || ( اِ ) فتنه. ( منتهی الارب ). ج ، شُرَف و منه الحدیث : اتتکم الشرف الجون ؛ ای الفتن المظلمة. ( منتهی الارب ).

شارف. [ رِ ] ( اِ ) اسم هندی بیخی است شبیه به تربد و طعمش بی حدت و ذیمقراطیس گوید در اول گرم و خشک و مسهل بلغم مائی و جهت امراض بارده نافع است. ( تحفه حکیم مؤمن ). ابوریحان در صیدنه آرد: رازی گوید آن به تربد مشابهت دارد و بر این زیاده نکرده است.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که به زودی مشهور گردد. ۲ - قدیم کهن : سهم شارف خمر شارف جمع : شرف شرف شروف و شرف .
بر وزن فاعول از ماده شرف و آن بمعنی جای بلند است .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که به زودی شریف گردد. ۲ - قدیم ، کهن . جِ شرف .

فرهنگ عمید

عالی رتبه، شریف.

دانشنامه عمومی

شارف ( به عربی: الشارف ) یک شهرداری در الجزایر است که در استان جلفه واقع شده است. [ ۱] شارف ۱۹٬۳۷۳ نفر جمعیت دارد.
عکس شارف
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس