شارح. [ رِ ] ( ع ص ) روشن کننده. ( دهار ). بیان کننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مبین. مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن. ج ، شارحین ، شُرّاح. || نگاهبان زراعت از پرندگان. ( منتهی الارب ). حافظ. ( اقرب الموارد ). و آن در کلام مردم یمن نگاهبان کشت بود از مرغان و غیر آن. ( از تاج العروس ) : و ما شاکر الا عصافیر قریة یقوم الیها شارح فیطیرها.
( از اقرب الموارد ).
|| القول الشارح در نزد منطقیان آن است که معنی اسم را در لغت یا ذات مسمی را در حقیقت بیان کند. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
بیان کننده، تفسیرکننده، شرح کتاب یامطلبی ( اسم ) آنکه کتابی یا مطلبی را شرح کند و مشکلات آنرا تفسیر نماید بیان کننده . جمع : شراح . یا قول شارح . آن است که معنی اسم را در لغت یا ذات مسمی را در حقیقت بیان کند .
فرهنگ معین
(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) شرح کننده ، مفسر.
فرهنگ عمید
آن که کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن را روشن سازد، بیان کننده، تفسیرکننده.