شار ابونصر

لغت نامه دهخدا

شار ابونصر. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) ابن محمد از پادشاهان غرشستان که در عهد سلطان محمود غزنوی ولایت آن ناحیت داشت تا پسرش محمد بحد مردی رسید و بر ملک مستولی شد، ابونصر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و به مطالعه کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. ابوعلی بن سیمجور چون عصیان بر ملک نوح آغاز کرد خواست تا غرشستان را بتدبیر خویش گیرد و شار را به طاعت آرد. هر دو شار ( شار ابونصر و پسرش محمد معروف به شارشاه ) دست رد بر روی مراد او باز نهادند و از جهت آل سامان که بر طاعت ایشان نشو و نما یافته بودند و در حجر رعایت ایشان روزگار گذاشته بخدمت دیگری تن در ندادند و بوثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند و ابوعلی ابوالقاسم فقیه را با جمعی از ارکان دعوت و ابنای دولت به محاصره ایشان فرستاد. آن لشکر سرهای بسیار چون برگ درخت فروریختند و خونهای چون سیل بروی زمین روان کردند و هر دو شار را از مضیقی به مضیقی می تاختند تا ایشان بقلعه ای در اقاصی ولایت خویش التجا ساختند... و ابوالقاسم آن ولایت بگرفت وخزاین و ودایع و اسباب ایشان به دست آورد و جمله باقبض گرفت تا امیر ناصرالدین به خراسان آمد و ابوعلی دل مشغول شد. ابوالقاسم فقیه را بازخواند و هر دو شار در زمره اعوان ناصرالدین بنصرت ملک نوح برخاستند و انتقام از ابوعلی بکشیدند و او را به کام خود بدیدند و با سر ولایت و مملکت خویش رسیدند و بر آن جمله در امن دلی روزگار گذاشتند تا در عهد سلطنت سلطان یمین الدوله و امین المله. عتبی آورده است که چون اصحاب اطراف حکم سلطان را انقیاد نمودند... مرا برسالت از برای عقد بیعت پیش شار فرستادند و چون بدان جایگاه رسیدم به اکرامی تمام تلقی کردند... در بلاد غرشستان سکه و خطبه بنام همایون سلطان در شهور سنه تسع و ثمانین و ثلث مائه ( 389 ) مطرز گردانیدند و بوقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید و هر دو شار را بمدد خوانده ، شار ابونصر نوشته ها به من فرستاد و رقعه ای بمن نوشت و التماس کرد تا آن ملطفات را بحضرت فرستم تا صدق او... محقق و مقرر گردد... و بر عقب خبر رسید که ایلک خان به بخارا آمد و ملک بستد... و بر موجب التماس او آن ملطفات را بحضرت سلطان فرستادم و حال هر دو شار در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام اِنهاء کردم. بموقع قبول افتاد و مکان ایشان معمور شد و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت و پسر او شاه شار بخدمت تخت سلطان آمد و مدتی عزیز و مکرم و ملازم خدمت بود اما پس از چندی کارش بعصیان کشید. سلطان ، امیر حاجب آلتونتاش و ارسلان جاذب را به مناهضت او فرستاد و ایشان روی به ولایت او آوردند و ابوالحسن منیعی که زعیم مرو بود با خویشتن بردندو بدان نواحی رفتند و آن نواحی بستدند و پدر به امان پناهید و زنهار طلبید و در ذمت عنایت و رعایت حاجب آلتونتاش گریخت و بشفاعت او به حضرت سلطان توسل ساخت او را به اکرام و احترام تمام به هرات آوردند و درضمان امان گرفتند. پس از چندی سلطان ضیاع و املاک ایشان بنواحی غرش از ایشان بخرید و بهای آن املاک نقد بدیشان تسلیم افتاد و شیخ الجلیل شمس الکفاة احمدبن حسن میمندی به مراعات جانب شار ابونصر قیام نمود و او را در کنف رعایت و حیاطت خویش میداشت تا بجوار رحمت الهی شد در شهور سنه ست و اربعمائة ( 406 هَ. ق. ). ( از ترجمه تاریخ یمینی نسخه چاپی صص 337 - 347 ).

فرهنگ فارسی

ابن محمد از پادشاهان غرشستان که در عهد سلطان محمود غزنوی ولایت آن ناحیت داشت تا پسرش محمد بحد مردی رسید و بر ملک مستولی شد ابونصر منزوی گشت و ملک بدو باز گذاشت و بمطالعه کتب و مجالست اهل ادب پرداخت .

پیشنهاد کاربران

بپرس