همان که بودی از این پیش شاد گونه من
کنون شده است دواج تو ای بدولی فاش.
عسجدی مروزی ( از لغت فرس ).
|| توشک باشد و بر آن خواب کنند و آن را نهالی نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نهالی و توشک باشد که بر بالای آن خواب کنند. ( برهان قاطع ). تشک. دشک. فیروزآبادی در لغت مفرش نویسد، مفرش چون شادگونه ای است و مفرشه خرد تر از آن بر رحل نهند و بر آن نشینند. و رجوع به منتهی الارب ذیل ف ر ش شود : بر شادگونه خفته ملک شاد و شادکام
دولت رهی و بخت مطیع و فلک بکام.
فرخی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| تکیه گاه.( رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ). متکا و هر چه بر آن تکیه کنند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ). || خیمه و چادر بزرگ. رجوع به تاج العروس ، ذیل شودکان و بعدآن شود. || ( ص مرکب ) زنان مطربه باشند. ( معیار جمالی ) ( اوبهی ). زنان مطربه را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی زنان مطربه هم آمده است. ( برهان قاطع ). رجوع به شادخواره ، شادخوار و شادان و حاشیه برهان قاطع چ معین شود : بر طارم جلالت کیوان بجای حارس
در بزم دلفروزت ناهید شادگونه.
شمس فخری ( از معیار جمالی ).