شادگونه

لغت نامه دهخدا

شاد گونه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) مضربه باشد. ( لغت فرس ). جبه پنبه آگنده. ( صحاح الفرس ). جبه و بالاپوش پنبه دار. ( برهان قاطع ). پوششی از کرباس نکنده زده نازک که در تابستان بجای لحاف بکار برند. ( فرهنگ شعوری ). جبه پنبه آکنده. ( رشیدی ). جامهای سطبر نکنده زده که در یمن سازند. ( رشیدی از قاموس ) . جامه ها است درشت دوخته که در یمن طیار شود. ( منتهی الارب ذیل ش ذ ک ن ) :
همان که بودی از این پیش شاد گونه من
کنون شده است دواج تو ای بدولی فاش.
عسجدی مروزی ( از لغت فرس ).
|| توشک باشد و بر آن خواب کنند و آن را نهالی نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نهالی و توشک باشد که بر بالای آن خواب کنند. ( برهان قاطع ). تشک. دشک. فیروزآبادی در لغت مفرش نویسد، مفرش چون شادگونه ای است و مفرشه خرد تر از آن بر رحل نهند و بر آن نشینند. و رجوع به منتهی الارب ذیل ف ر ش شود :
بر شادگونه خفته ملک شاد و شادکام
دولت رهی و بخت مطیع و فلک بکام.
فرخی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| تکیه گاه.( رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ). متکا و هر چه بر آن تکیه کنند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ). || خیمه و چادر بزرگ. رجوع به تاج العروس ، ذیل شودکان و بعدآن شود. || ( ص مرکب ) زنان مطربه باشند. ( معیار جمالی ) ( اوبهی ). زنان مطربه را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی زنان مطربه هم آمده است. ( برهان قاطع ). رجوع به شادخواره ، شادخوار و شادان و حاشیه برهان قاطع چ معین شود :
بر طارم جلالت کیوان بجای حارس
در بزم دلفروزت ناهید شادگونه.
شمس فخری ( از معیار جمالی ).

فرهنگ معین

(نِ ) (اِمر. ) ۱ - پشتی ، تکیه گاه . ۲ - بالاپوش ، جبه . ۳ - تُشک .

فرهنگ عمید

۱. تکیه گاه، پشتی.
۲. نهالی، تشک.
۳. جبه، بالاپوش.
۴. (اسم، صفت ) زن بازیگر و مطربه.

پیشنهاد کاربران

بپرس