شادمانی کردن


معنی انگلیسی:
celebrate, disport, rejoice

لغت نامه دهخدا

شادمانی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شادی کردن. نشاط. تنشط. اهتزاز : بر سلامت حالش شادمانی کرده گفتم... ( گلستان ). به صحبتش شادمانی کردند و به نان و آبش دستگیری نمودند. ( گلستان ).
مکن شادمانی به مرگ کسی
که دهرت نماند پس از وی بسی.
( بوستان ).

فرهنگ فارسی

شادی کردن نشاط

مترادف ها

maffick (فعل)
هلهله کردن، شادمانی کردن

glory (فعل)
ستودن، بالیدن، درخشیدن، فخر کردن، شادمانی کردن

فارسی به عربی

مجد

پیشنهاد کاربران

بپرس