شادمانه

/SAdemAne/

معنی انگلیسی:
gleefully, revelry

فرهنگ اسم ها

اسم: شادمانه (دختر) (فارسی) (تلفظ: šād (e) māne) (فارسی: شادمانه) (انگلیسی: shadmane)
معنی: خشنود، شاد، ( = شادمان )، خوشحال و مسرور، ( در حالت قیدی ) با شادی و خوشحالی
برچسب ها: اسم، اسم با ش، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

شادمانه.[ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) شاد. خوشحال. ( فرهنگ نظام ). راضی. خشنود. شادان. بهج. مسرور :
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه.
شهید بلخی.
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام.
رودکی.
تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست بتن بر چو مغز پسته سفال.
منجیک.
دلش شادمانه چو خرم بهار
تن آزاد از گردش روزگار.
فردوسی.
( عطارد دلالت کند بر ) سلیم دلی... شادمانه همت او بیشتر بزمان. ( التفهیم چ جلال همائی ).
تو شادمانه و انکه بتو شادمانه نیست
چون مرغ برکشیده بتفسیده بابزن.
فرخی.
شادمانه من و یاران من از خدمت میر
هر یکی ساخته از خدمت او مال و خدم.
فرخی.
گر من امروز شادمانه نیم
شسته بادی بدست من قرآن.
فرخی.
کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گرم و حزن.
فرخی.
بر آنچه داری در دست شادمانه مباش
وز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور.
ناصرخسرو.
چو نیک و بدش نیست باقی چه باشی
به نیک و بدش غمگن و شادمانه.
ناصرخسرو.
از آنگهی که قدم در جهان نهادستم
در این جهان قدم شادمانه ننهادم.
ادیب صابر.
درون بردندش از در شادمانه
بخلوتگاه آن شمع زمانه.
نظامی.
چون شوق تو هست خانه خیزم
خوش خسبم و شادمانه خیزم.
نظامی.
که بستان دلارام خود را بناز
ببر شادمانه سوی خانه باز.
نظامی.
درآمددوش و گفت ای غره خود
دلت غمگین و نفست شادمانه.
عطار.
حبر، حبور؛ شادمانه کردن. ( ترجمان القرآن ). اشمات ؛ شادمانه کردن دشمن. ( ترجمان القرآن ).

شادمانه. [ ن َ / ن ِ ]( اِخ ) قریه ای در نیم فرسنگی هرات. ( انساب سمعانی ).

فرهنگ فارسی

قریه ای بود بفاصله نیم فرسنگی هرات .
شادمان، خوشحال، خوش وخرم، وخوشحالی وشادمانی
( اسم ) جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند .

فرهنگ معین

(نِ یا نَ ) ۱ - (ص مر. ) شادمان . ۲ - (اِ. )جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند.

فرهنگ عمید

۱. شادمان، خوشحال، خوش وخرم: در این گیتی سراسر گر بگردی / خردمندی نیابی شادمانه (شهیدبلخی: شاعران بی دیوان: ۳۶ )، بر آنچه داری در دست شادمانه مباش / وز آنچه از کف تو رفت ازآن دریغ مخور (ناصرخسرو: ۲۶۸ ).
۲. (قید ) [قدیمی] توام با شادی و خوشحالی.
۳. (اسم ) جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند.

پیشنهاد کاربران

به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه :
فردا که رود جان تو از تن بیرون
اعدا همه آن مال به عشرت بخورند.
خاقانی.

بپرس