شادخ

لغت نامه دهخدا

شادخ. [ دِ ] ( ع ص ) ریزه نازک و تر و تازه. || کودک و جوان. ( منتهی الارب ). غلام شادخ ؛ شاب. ( اقرب الموارد ).
- امر شادخ ؛ کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال. ( منتهی الارب ). مائل عن القصد. ( اقرب الموارد ).

شادخ. [ دِ ] ( اِخ ) قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است. ( از انساب سمعانی ). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است. رجوع به شادخی شود :
ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را
چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعه نای.
فرخی ( از فرهنگ جهانگیری ).

فرهنگ عمید

۱. کودک.
۲. جوان.
۳. ریزه و نازک و تروتازه.

پیشنهاد کاربران

دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ
از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی
انوری
همچنین شادخ نام کهن نیشابور است
شادخ و یا شادیاخ نام شهر نیشابوراست و آن را شادخ نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) . بمعنی شادخ است که نام شهر نیشابور باشد. ( برهان قاطع ) . نام نیشابور در زمان قدیم و شادخ نیز گویند. ( فرهنگ سروری ) . نام شهر نشابور. ( انجمن آرای ناصری ) . یاقوت در معجم البلدان درباره آن ذیل شاذیاخ چنین آورده است : �شادیاخ نیز شهر نیشابور، مادر شهرهای خراسان در زمان ما است و در قدیم بوستانی بود از آن عبداﷲبن طاهربن حسین پیوسته بشهر نیشابور. الحاکم ابوعبداﷲ بن ربیع در تاریخ نیشابور آورده است که عبداﷲبن طاهر چون به حکمرانی خراسان نیشابور رسیدو در آنجا فرودآمد از بسیاری لشکریان او جا بر مردم تنگ شد و بزور در خانه مردم آمدند و مردم از ایشان سختی دیدند و چنین پیش آمد که یکی از لشکریانش بخانه مردی فرود آمد و خداوند خانه زنی زیبا داشت و مردی غیرتمند بود و در خانه ماند و بواسطه غیرتی که بر زن خود داشت از آن بیرون نرفت. روزی آن سپاهی به او گفت رو و اسب مرا سیرآب کن و وی نه یارا داشت که بفرمان او نرود و نه میتوانست از خانه خود دور شود. بزن خود گفت تو برو و اسبش را سیراب کن تا اینکه من از دارایی که داریم در خانه پاسبانی کنم. زن رفت و او نیکوروی و زیبا بود. قضا را عبداﷲبن طاهر سواره بدانجا رسید و آن زن را دید و پسندید و از ساده پوشی او در شگفت شد و او را به خود خواند و گفت : روی تو و اندام تو سزاوار آن نیست که اسبی را خدمت کنی و آب دهی ، روزگارت چیست ؟ گفت : این کاری است که عبداﷲبن طاهر بر سر ما آورده است ، خدا او را بکشد. سپس پیش آمد را بر او گفت. وی در خشم شد و سست گشت و گفت ای عبداﷲ مردم نیشابور از تو بدی دیدند. سپس سران لشکر را گفت در لشکر او منادی کنند که هر کس شب در نیشابور بماند مال و خون او حلال است و به شادیاخ رفت و در آنجا سرایی ساخت و به لشکریان خود فرمان داد که گرداگرد آن ساختمان کنند و آنجا آبادان گشت و محله ای بزرگ شد و به شهر پیوست و یکی از محلات شهر شد و سپس مردم در آنجا خانه ها و کاخها ساختند. چون غز به خراسان آمد و در سال 548 هَ. ق. آن کارها را کردند به نیشابور آمدند و آن را ویران کردند و سوختند و ویرانه آن را بجای گذاشتند. آنچه از مردم آن شهر مانده بود به شادیاخ رفتند و آن را آبادان کردند و آن شهری است که در زمان ما به نیشابور معروف است. . . من در 613 به نیشابور که همان شادیاخ باشد رفتم. . . سپس تاتارها که خدای ایشان را لعنت کناد در سال 617 آن را ویران کردند و یک دیوار هم در آن بر پا نگذاشتند و امروز چنانکه به من گفته اند ویرانه ای است که چشمهای خشک را بگریستن وامی دارد و آتشهای فرونشسته را در دلها روشن می کند. ( نقل از حواشی ادیب بر تاریخ بیهقی ، تاریخ بیهقی چ سعید نفیسی ج 2 ص 897 ) . کاخ طاهریان در نیشابور در بیرون شهر در روستای شادیاخ و در محله �میان � بوده است. ظاهراً این کاخ طاهریان پس از انقراض این سلسله در 261 چندان نمانده و بزودی ویران شده است زیرا که ابن الفقیه در کتاب البلدان که در حدود 290 یعنی نزدیک سی سال پس از انقراض این خاندان تألیف کرده است دو قطعه از اشعار محمدبن حبیب ضبی را که درباره ویرانه های این کاخ در شادیاخ گفته آورده است. . . قصر آل طاهر در �میان � در ناحیه شادیاخ پس از ویرانی دوباره کشتزار شده و از این جا پیدا است که شادیاخ و میان در روستای بیرون شهر بوده است. یعقوبی نیز در کتاب البلدان گوید: �عبداﷲبن طاهر در شهر نیشابور فرود آمد و چنانکه فرمانروایان دیگر میکردند به مرو نرفت و در آنجا بنای شگفتی ساخت که شادیاخ باشد. . . � از این جا پیداست که کاخ طاهریان در شادیاخ بنای بزرگ و زیبا و حتی شگفت بوده است. حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب گوید: �. . . دار الاماره خراسان در عهد اکاسره تا آخر عهد طاهریان در بلخ و مرو بودی و چون دولت به بنی لیث رسید عمروبن لیث در نیشابور دارالاماره ساخت و نیشابور دارالملک خراسان شد.
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس