پری چهره را بچه بد در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان.
فردوسی.
کند حلقه در گردن کنگره شود شیر شاد از شکار بره
فردوسی.
چنان شاد شد زان سخن شهریارکه ماه آمدش گفتی اندر کنار.
فردوسی.
وقت خزان بیاد رزان شد دلم فراخ وقت بهار شاد بسبزه و گیا شدم.
ناصرخسرو.
روز رخشنده کز و شاد شود مردم از پس انده و رنج شب تار آید.
ناصرخسرو.
بسته شنودی که جز بوقت گشادش جان و روان عدو ازو بشود شاد.
ناصرخسرو.
گر چه بسیار دهد شاد نبایدت شدن بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو.