شاخ شانه

لغت نامه دهخدا

شاخ شانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) تهدید و تخویف. ( برهان قاطع ). || بمعنی خودنمائی نیز مستعمل شود. ( آنندراج ). || کُنگر. دند. قسمی از گدایان باشد که شاخ گوسفند بر دستی و شانه گوسفند بردستی دیگر بگیرند و بر در خانه و پیش دکان مردمان ایستاده آن شاخ را بر شانه به عنوانی بکشند که ازآن آواز غرغری ظاهر گردد تا مردمان آن صدا را شنیده به آنها چیزی بدهند و اگر اهمال در دادن واقع شود کاردی کشیده اعضای خود را مجروح سازند و اکثر و اغلب آن است که کارد به دست پسران خود بدهند که این کار بکنید تا صاحب خانه و خداوند دکان از این عمل شنیع وحشت و نفرت نموده به آنها چیزی بدهند... اکنون اگر کسی از کسی خواهد، میسر نگردد و گوید که چون حاجت من بر نمی آری من خود را خواهم کشت بطریق تمثیل گویند که شاخ شانه می کشد. ( فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به کنگر ودند و لغت محلی شوشتر ( نسخه خطی ) شود :
رندان ز شاخشانه مردم چه درهم اند
کرد آنچه محتسب به ظهوری عسس نکرد.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).
|| علاوه بر معنیی که در لغت نامه ها بدو می دهند گویا قسمی ساز نیز بوده و یا شاخ شانه گذشته از عملی که گدایان با وی می کرده اند در موسیقی نیز به کار میرفته است. ( یادداشت مؤلف ) :
طنبور و کتاب و نرد و شطرنج
چنگ و دف و نای و شاخشانه.
انوری.
آتش از حلقشان زبانه زنان
بیت گویان و شاخشانه زنان.
نظامی ( هفت پیکر ص 243 ).
|| در سراج اللغات نوشته که در هندوستان بمعنی آوردن وجوه و شقوق در امری مستعمل است. ( غیاث ).

فرهنگ فارسی

استخوان شانه وشاخ گاویاگوسفند، تهدیدکردن
۱ - شاخ گاو یا گوسفند و شانه ( وسیله گدایی ) . ۲ - تخویف تهدید .

فرهنگ معین

(خْ نِ ) (اِمر. ) قسمی از گدایان که شاخ گوسفندی در یک دست و شانه ای در یک دست دیگر می گرفتند و آن شانه را بر شاخ می کشیدند تا صدای ناهنجاری برآید و مردم از آن صدا به ستوه آمده چیزی به آن ها بدهند.

فرهنگ عمید

استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند. &delta، در قدیم برخی گدایان استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند به دست گرفته و آن ها را به هم می زده و گدایی می کرده اند.
* شاخ شانه کشیدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] تهدید کردن.
* شاخ شانه رفتن: [قدیمی، عامیانه، مجاز] = * شاخ شانه کشیدن: هلاک طرۀ مشکین آن سیه چشمم / که شاخ شانه رود آهوان صحرا را (عبدالغنی قبول: لغت نامه: شاخ شانه رفتن ).

پیشنهاد کاربران

شاخشانه: گونه ای ساز.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۲۷ ) .

بپرس