این جهان را بنظم شاخ زند
هر چه در باغ طبع من کارد.
مسعودسعد.
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزندوز دل من صبر رابیخ کنون میکند.
خاقانی.
|| نطح. ( دهار ). راندن و دفع کردن ( حیوان ) با شاخ خود. ( ناظم الاطباء ). کله زدن گوسفند و گاو و غیره. || کله زدن جنین در شکم مادر : بعد از آن تن فرزند [ در شکم مادر ] شاخ زدن گیرد و اندامها پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || نفیر زدن. || لطمه زدن و اذیت کردن. ( فرهنگ نظام ).- امثال :
راحتی شاخت می زند.