سیگار کشیدن در ایران رفتاری در جامعهٔ ایرانی است که پس از وارد شدن سیگار از خارج به ایران رواج یافت. این عادت تازه، در دوران حکومت محمدرضاشاه پهلوی، همه گیر شد و پس از انقلاب ۱۳۵۷، رشد قابل توجهی پیدا کرد. بنابر قوانینی سیگار کشیدن در تمام اماکن عمومی از سال ۲۰۰۷ میلادی در ایران ممنوع شده است. این قانون شامل تمام نهادهای دولتی، اماکنی همچون هتل ها و رستوران ها و همهٔ اماکن عمومی مسقف و سر بسته است. این قانون همچنین بر ممنوعیت صرف قلیان در چای خانه های ایران نیز حاکم است. قبل از آن، ممنوعیت مصرف سیگار برای رانندگان خودرو از ماه «مارس» سال ۲۰۰۶ در سراسر ایران به اجرا گذاشته شده بود و در مرحلهٔ بعد به اماکن عمومی تعمیم داده شد. در حال حاضر در ایران، فروش دخانیات به افراد زیر ۱۸ سال ممنوع بوده و یکی از مجازات های آن مصادرهٔ محصولات توتون و تنباکو فروشنده است.
... [مشاهده متن کامل]
پس از انقلاب ۱۳۵۷، سیگار کشیدن به عنوان عاملی برای زیان رساندن به سلامتی جامعه قلمداد شد و برای همگانی سازی فرهنگ ممانعت از مصرف آن بسیار تبلیغ گردید. اما از آن جا که سیگار کشیدن میان روحانیان مرسوم بود، پس از انقلاب نیز افرادی مانند طالقانی، سید موسی صدر و صادق قطب زاده همچنان سیگار مصرف می کردند. علی خامنه ای دومین رهبر جمهوری اسلامی ایران نیز تا سال ها پس از انقلاب، سیگار و پیپ می کشید. پس از انقلاب فاطمه طباطبایی، عروس روح الله خمینی، در کتاب اقلیم خاطرات، نوشته است:
یک شب امام گفتند: در جوانی سیگار می کشیدم. تا این که یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت در گیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و با خود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم.
نصرالله شاه آبادی به نقل از مهدی شاه آبادی، یکی از روحانیون مخالف حکومت پهلوی بیان می کند:
۷–۸ ساله که بودیم فکر می کردیم هر کسی سیگار بکشد مرد است. گاهی یواشکی سیگار از وسایل مرحوم پدرم برمی داشتیم و می رفتیم می کشیدیم. روزی عیدی هایمان را برداشتیم و دو تایی با هم رفتیم و یکی یک پاکت سیگار ۱۰ تایی که ۱۰ شاهی قیمتش بود، گرفتیم. یک شاهی هم دادیم و دو تا کبریت خریدیم. نزدیک منزل مان خرابه ای بود به نام قهوه خانه. آن جا رفتیم و دوتایی روبه روی هم نشستیم و هر کسی با کبریت خودش سیگارها را آتش زد و کشید. ۱۰ سیگار من و ۱۰ سیگار آقا مهدی کشید. تمام که شد، آمدیم بلند شویم سرمان گیج رفت. افتادیم و به حالت اغما فرورفتیم. خانواده از این طرف و آن طرف گشتند و ما را پیدا کردند. دیدند دور و بر ما ته سیگار ریخته است. دهنمان را بو کردند و دیدند بله، سیگار کشیدیم. آبلیمو خوراندند و به هوش آمدیم. وقتی به هوش شدیم نگفتیم سیگار بد است؛ گفتیم ما بد کشیدیم! باید درست کشید! خلاصه هر دومان سیگاری شدیم تا وقتی که هر دو ازدواج کردیم؛ اما خانم اخوی، مخالف با سیگار بود. از خود اخوی شنیدم که با خانمش قرار گذاشتند خانم از مهریه صرف نظر کند ایشان هم از سیگار و همین کار را هم کردند و ایشان دیگر سیگار نکشیدند. ولی چون خانم من از این حرف ها نزد، من الان سیگاری هستم!
... [مشاهده متن کامل]
پس از انقلاب ۱۳۵۷، سیگار کشیدن به عنوان عاملی برای زیان رساندن به سلامتی جامعه قلمداد شد و برای همگانی سازی فرهنگ ممانعت از مصرف آن بسیار تبلیغ گردید. اما از آن جا که سیگار کشیدن میان روحانیان مرسوم بود، پس از انقلاب نیز افرادی مانند طالقانی، سید موسی صدر و صادق قطب زاده همچنان سیگار مصرف می کردند. علی خامنه ای دومین رهبر جمهوری اسلامی ایران نیز تا سال ها پس از انقلاب، سیگار و پیپ می کشید. پس از انقلاب فاطمه طباطبایی، عروس روح الله خمینی، در کتاب اقلیم خاطرات، نوشته است:
یک شب امام گفتند: در جوانی سیگار می کشیدم. تا این که یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت در گیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و با خود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم.
نصرالله شاه آبادی به نقل از مهدی شاه آبادی، یکی از روحانیون مخالف حکومت پهلوی بیان می کند:
۷–۸ ساله که بودیم فکر می کردیم هر کسی سیگار بکشد مرد است. گاهی یواشکی سیگار از وسایل مرحوم پدرم برمی داشتیم و می رفتیم می کشیدیم. روزی عیدی هایمان را برداشتیم و دو تایی با هم رفتیم و یکی یک پاکت سیگار ۱۰ تایی که ۱۰ شاهی قیمتش بود، گرفتیم. یک شاهی هم دادیم و دو تا کبریت خریدیم. نزدیک منزل مان خرابه ای بود به نام قهوه خانه. آن جا رفتیم و دوتایی روبه روی هم نشستیم و هر کسی با کبریت خودش سیگارها را آتش زد و کشید. ۱۰ سیگار من و ۱۰ سیگار آقا مهدی کشید. تمام که شد، آمدیم بلند شویم سرمان گیج رفت. افتادیم و به حالت اغما فرورفتیم. خانواده از این طرف و آن طرف گشتند و ما را پیدا کردند. دیدند دور و بر ما ته سیگار ریخته است. دهنمان را بو کردند و دیدند بله، سیگار کشیدیم. آبلیمو خوراندند و به هوش آمدیم. وقتی به هوش شدیم نگفتیم سیگار بد است؛ گفتیم ما بد کشیدیم! باید درست کشید! خلاصه هر دومان سیگاری شدیم تا وقتی که هر دو ازدواج کردیم؛ اما خانم اخوی، مخالف با سیگار بود. از خود اخوی شنیدم که با خانمش قرار گذاشتند خانم از مهریه صرف نظر کند ایشان هم از سیگار و همین کار را هم کردند و ایشان دیگر سیگار نکشیدند. ولی چون خانم من از این حرف ها نزد، من الان سیگاری هستم!