بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه این همه که تو بر میدهی شمار .
رودکی.
هیزم خواهم همی دو امنه ز جودت جود و جریب و دو خم سیکی چون خون.
ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی ص 498 ).
نکند مستی هر چند که در مجلس ننهد سیکی بر دست کم از یک.
فرخی.
عشق بازی کن و سیکی خور و برخند بر آن که ترا گوید سیکی مخور و عشق مباز؟
فرخی.
آن حجامان برفته بودند و خوکان اصلی را سیکی بار کردند و بیاوردند. ( تاریخ سیستان ).جعد ژولیده و پرورده ز سیکی لاله
زلف شوریده و پژمرده ز مستی عبهر.
سنایی.
تو این صوفیان بین که می خورده اندمرقع به سیکی گرو برده اند.
سعدی.