سیه گلیمی

لغت نامه دهخدا

سیه گلیمی. [ ی َه ْ گ ِ ] ( حامص مرکب ) بدبختی. سیه روزی. بی دولتی. مفلسی :
ز روز و شب شده ام سیر چون به پیش دلم
سیه گلیمی شب همچو روز شد پیدا.
مجیرالدین بیلقانی.
کردند بسی سفیدسیمی
از ما نشد این سیه گلیمی.
نظامی.
گلیم بین که در آن بر چه عیش میراند
سیه گلیمی من بین که دورم از بر او.
سعدی.

فرهنگ فارسی

بدبختی سیه روزی بی دولتی

فرهنگ عمید

سیاه گلیم بودن: کردند بسی سپید سیمی / از ما نشد این سیه گلیمی (نظامی۳: ۴۱۷ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس