دیو سیه گلیم بر آن بود تاکند
همچون گلیم خویش لباس دلم سیاه.
سوزنی.
سیه گلیم خری ژنده جُل و پشماگندکه زندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
سوزنی.
کاندر شفاست عارضه هر سپیدکارواندر نجات مهلکه هر سیه گلیم.
خاقانی.
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب وگر گلیم رفیق آب می برد شاید.
سعدی.
در گلشنی که بلبل باشد سیه گلیم هر غنچه در نقاب گل آفتاب داشت.
صائب ( از آنندراج ).
|| بی دولت. همیشه پریشان و مفلس. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به سیاه گلیم شود.