سیه کردن

لغت نامه دهخدا

سیه کردن. [ ی َه ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سیاه کردن. به رنگ تیره درآوردن. || نوشتن. با نوشتن کاغذ را سیاه کردن. سیاه ساختن چیزی :
برادران منا زین سپس سیه مکنید
به مدح خواجه ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز.
سعدی.
ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی.
|| بدبخت و شوم ساختن. به بدبختی دچار کردن :
سیه کرد و گران روز غریبان
سیاهی روی و آواز گرانت.
ناصرخسرو.
رجوع به سیاه کردن شود.

فرهنگ فارسی

نوشتن با نوشتن کاغذ را سیاه کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس