ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیار و سیه چشم و نغز و دلبر.
خسروی.
بیاد سیه چشم گلرخ ببام چو سرو سهی بر سرش ماه تام.
فردوسی.
برون آورید از شبستان اوی بتان سیه چشم خورشیدروی.
فردوسی.
سیه چشم و گیسوفش و مشک دم پری بوی و آهوتک وگورسم.
اسدی.
کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکرلب و مشکبوی.
نظامی.
تو مشکبوی سیه چشم را که دریابدکه همچو آهوی مشکین ز آدمی برمی.
سعدی.
بشعر حافظ شیراز میرقصند و می نازندسیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی.
حافظ.
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شدیاران چه چاره سازم با این دل رمیده.
حافظ.
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدقضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد.
حافظ.
|| ( اِ مرکب )باز شکاری. ( فرهنگ رشیدی ). رجوع به سیاه چشم شود.