بر تخت من تاختندی سوار
سیه پوش و نیزه وران صدهزار.
فردوسی.
سپهبد سوی دیدن شاه شدبنزد سیه پوش درگاه شد.
اسدی.
رجوع به سیاه پوش شود.|| که جامه سیاه پوشیده باشد :
تیغزن آسمان خاک سیه پوش را
کرده منورچو روی رایزن شهریار.
خاقانی.
سیه پوش چترش چو عباسیان زده سنگ بر طاس بر طاسیان.
نظامی.
خطیب سیه پوش شب بی خلاف برآورد شمشیر روز از غلاف.
سعدی.
|| شیربان یعنی شیر و ببر نگاهدارنده. ( برهان ) ( آنندراج ).