سیه دل

لغت نامه دهخدا

سیه دل. [ ی َه ْ دِ ] ( ص مرکب ) کینه ور. ( آنندراج ). بدخواه. بداندیش. بدکردار. ( ناظم الاطباء ) :
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش.
خاقانی.
زبانی است هرکو سیه دل بود
نه هر زنگیی خواجه مقبل بود.
نظامی.
بر سیه دل چه سود خواندن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ.
سعدی.
سیه دل برآهیخت شمشیر تیز
ندانست بیچاره راه گریز.
سعدی.
رجوع به سیاه دل شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - تیره دل قسی . ۲ - بد گمان ظنین .
کینه ور . بدخواه و بد اندیش

پیشنهاد کاربران

بپرس