سیه دست. [ ی َه ْ دَ ] ( ص مرکب ) مردم بخیل. || رذل. || شوم. نامبارک. ( برهان ) ( آنندراج ) : جره بازی بدم رفتم به نخجیرسیه دستی زده بر بال مو تیربوره غافل مچر در چشمه ساران هر آن غافل چره غافل خوره تیر.باباطاهر.رجوع به سیاه دست شود.