چو ز پهلوی غمت دل نخورد جز جگری
تو مکن سینه که چون من نبود دلداری.
رفیعالدین لنبانی.
سینه مکن به بستن دل زآن قبل که تودل بسته ای نه ملک خراسان گشاده ای.
مجیرالدین بیلقانی.
ملک بدین کار و کیایی تراست سینه کن این سینه گشایی تراست.
نظامی.
سینه میکرد از سپهداری خویش لاف میزد از کله داری خویش.
عطار.
|| راندن چنانکه غارتگری گله را یا نخجیروان دسته شکاری را یا ستوربان در چراگاه خیلی اسب برهنه را. ( یادداشت بخط مؤلف ).- سینه کردن تیر ؛ ( اصطلاح تیراندازان ) آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آنجا خیز کرده بجای دیگر افتد. گویند این تیر سینه کرد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از بهار عجم ) :
کنون که تیر فلک سینه کرد سینه بدزد
بجست برق بلا نم در آبگینه بدزد.
ملا ملک قمی ( از آنندراج ).