سیمگر

لغت نامه دهخدا

سیمگر. [ گ َ ] ( ص مرکب ) فَضّاض. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). از عالم زرگر به معنی نقره گر. ( آنندراج ). استادی که اسباب نقره میسازد و زرگر آنکه اسباب طلا میسازد. ( ناظم الاطباء ) :
بکوه سونش سیم و بباغ زرده سیب
مگر که سیمگر و زرگراند لشکر تیر.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
تا بت بدعت شکست اقبال نجم سیمگر
سکه نقش بت بزر دادن نیارد در جهان.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

فضاض . از عالم زرگر بمعنی نقره گر

فرهنگ عمید

کسی که آلات و ادواتی از نقره می سازد.

مترادف ها

silversmith (اسم)
نقره کار، نقره ساز، سیمگر

فارسی به عربی

صائغ الفضة

پیشنهاد کاربران

بپرس