سیمگر. [ گ َ ] ( ص مرکب ) فَضّاض. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). از عالم زرگر به معنی نقره گر. ( آنندراج ). استادی که اسباب نقره میسازد و زرگر آنکه اسباب طلا میسازد. ( ناظم الاطباء ) : بکوه سونش سیم و بباغ زرده سیب مگر که سیمگر و زرگراند لشکر تیر.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
تا بت بدعت شکست اقبال نجم سیمگر سکه نقش بت بزر دادن نیارد در جهان.