چو بگذشت یک چند روز دگر
بر آن نامور دختر سیمبر.
فردوسی.
بفرمود تا ساقی سیمبربیارد می لعل با جام زر.
فردوسی.
گشاد و جهان کرد از او پرشکرمه مهرروی و بت سیمبر.
اسدی.
نیم شبی سیمبرم نیم مست نعره زنان آمد و در، درشکست.
عطار.
کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت زین طمعهاکه تو از سیمبران میداری.
حافظ.
|| کنایه از جوان که در مقابل پیر باشد. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ).- سیمبر شدن ؛ کنایه از جوان شدن. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به سیم شود.