سیم بناگوش. [ ب َ ] ( ص مرکب ) آنکه بناگوش وی چون سیم سپید است. کنایه از جوان زیباکه بناگوش وی لطیف و چون سیم سپید است : می دیرینه گساریم بفرعونی جام از کف سیم بناگوشی با کف خضیب.
منوچهری.
شوخی شکرالفاظ و مهی سیم بناگوش سروی سمن اندام و بتی حورسرشتی.