سیرچشم

لغت نامه دهخدا

سیرچشم. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) مقابل گرسنه چشم. بی رغبت بچیزی. بی نیاز. که در آنچه بیند طمع نکند :
دیده ما سیرچشمان شأن دنیا بشکند
همچو جوهر نفس را آئینه ما بشکند.
صائب ( ازآنندراج ).
|| راضی. خشنود. || جوانمرد. سخی. ( ناظم الاطباء ).

مترادف ها

satisfied (صفت)
راضی، سیرچشم، خرسند، خوشنود، سیر، خشنود

contended (صفت)
مخالفت کرده با، سیرچشم

sated (صفت)
سیرچشم

satiated (صفت)
سیرچشم

پیشنهاد کاربران

بپرس