سیر گشتن

لغت نامه دهخدا

سیر گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) بی نیاز شدن. مستغنی گشتن :
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی.
سعدی.
|| عاجز شدن :
زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر.
مولوی.
|| پر شدن :
سیر گشتی سیر گوید نی هنوز
اینت آتش اینت تابش اینت سوز.
مولوی.
|| آرام گرفتن. تمایل بچیزی نداشتن :
هم از جنگ جستن نگشتیم سیر
بجایست شمشیر و چنگال شیر.
فردوسی.
دو شیر ژیان و دو پیل دلیر
نگشتند از جنگ و پیکار سیر.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

بی نیاز شدن . مستغنی گشتن

پیشنهاد کاربران

سیر گشتن ؛ سیر شدن. اشباع گردیدن :
زمین شد ز خون سواران سیاه
نگشتند سیر اندر آوردگاه.
فردوسی.

بپرس