دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی.
سعدی.
|| عاجز شدن : زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر.
مولوی.
|| پر شدن : سیر گشتی سیر گوید نی هنوز
اینت آتش اینت تابش اینت سوز.
مولوی.
|| آرام گرفتن. تمایل بچیزی نداشتن : هم از جنگ جستن نگشتیم سیر
بجایست شمشیر و چنگال شیر.
فردوسی.
دو شیر ژیان و دو پیل دلیرنگشتند از جنگ و پیکار سیر.
فردوسی.