سیر افاق و انفس

پیشنهاد کاربران

لغات یا الفاظ یا کلمات و یا واژه های آفاق و انفس و یا این دو مفهوم و ایده در فهم و عقل انسان بخصوص در خرد یا عقل محض و نه عملی و به قول کانت فیلسوف آلمانی ( spekulative Vernunft با تلفظ اشپِکولاتیوه فِر نونفت ؛ به معنی عقل شایعه گر و هیجان بر انگیز ) بخصوص خرد متفکرین و اندیشمندان دینی ، گویا اگر بصورت مفرد یعنی به شکل افُق و نفس بیان و نوشته شوند، آنگاه از قدر و منزلت و وقار و سنگینی آنها کاسته و سبک خواهند گردید و توسط باد مثل پر مرغ و کاه بهمراه برده خواهند شد و یا به علت سبکی مانند بالون از میدان جاذبه بیرون خواهند رفت و در مقابل چشمان سر مشاهده گران زمینی در پشت افق روئیت محو و ناپدید خواهند گردید و یا به علت عدم سنگینی بسان پر مرغ بازیچه دست کودکان قرار خواهند شد.
...
[مشاهده متن کامل]

افق اگر به معنای کرانه و مرز و محیط باشد، این طبیعت دارای دو افق می باشد یکی نسبی و مشمول حال نوسانات متوالی انبساط و انقباض و دیگری ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر و مسدود و نفوذ ناپذیر یعنی کرانه و مرز و محیط ظرف نگهدارنده محتوا. اولی را می توان آسمان نسبی انشتاین و دومی را آسمان مطلق نیوتن نامید که هردوی این آسمان ها بدون در نظر گرفتن نیم زوج های بنیادی همزاد و هم بازی و هم ارز آنها یعنی بیزمانی و بیمکانی نسبی و مطلق نیمه کاره می باشند و هرکدام از آنها به تنهائی فقط یک چهارم حقیقت خواهند داشت. اگر منظور از کلمه آفاق، کرانه ها و مرز و محیط های باطنی در پشت پرده ظاهر واقعیت و عینی و شهودی بوده باشد، میتوان با اطمینان و یقین و بدون شک و تردید بیان داشت که این طبیعت یا محتوای این دنیا یا کیهان و یا این جهان دارای هفت جلوه و جلال و چهره و سیمای کلی می باشد که هرکدام در نوع خاص و ویژه خویش به یک اندازه مساوی دارای لایه ها یا سطوح فراوان می باشند. به بیانی دیگر می توان گفت که این طبیعت یا کیهان تنها دارای یک سامان یا نظم کلی نمی باشد بلکه هفت تا و این انسان در این طبیعت تنها دارای یک زندگی و عشق نمی باشد بلکه هفت تا و این عالم واقعی و عینی شهودی تنها دارای یک آسمان و زمین نمی باشد بلکه هفت تا. هرکدام از این جلوه ها ؛ جلال ها ؛ چهره ها یا صورت و سیما ها ؛ سامان یا نظم ها ؛ عوالم و آسمان ها و زمین های هفتگانه دارای کثرت های فراوان خاص و ویژه خویش می باشند و هرکدام از آنها در بطن عالم خاص و ویژه خویش دارای قوه های کلی و مراتب و درجات مختلف و فراوان تکاملی می باشند بین دو حد ؛ یکی نهایت نقصان و اخَس و دیگری نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی و اشرف. البته موجودات و پدیده های مضر و غیر مفید و امورات شر و زشت و بد در طیف امکانات ضروری اما اجتناب پذیر قرار دارند و مشمول حال فنا و نیستی اند و فاقد استعداد بقاء و جاودانگی. از این هفتگانه های بنیادی در طول این راه و سفر بسیار طولانی مقطعی و نزولی و صعودی همین دنیا یا طبیعت یا محتوای این کیهان یا جهان در بین مبدء و معاد همیشه یکی از لایه ها یا سطوح آنها در قالب یک عالم واقعی و عینی و شهودی به ترتیب و نوبه خاص و ویژه خویش و با نظمی مطلق و در چارچوب طرح مطلق آفرینش و بر اساس مفاد و آئین نامه های اجرایی ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر و جاودانه آن به ظهور و پیدایش و کثرت می رسد و بقیه لایه های خاص و ویژه خویش و شش عالم دیگر را بصورت امکانات بالقوه ای جزئی و کلی در بطن خود بهمراه دارد. به زبان ارسطو امکانات متایی و به زبان کانت امکانات استعلایی و غیر تجربی .
این طبیعت یا دنیا دارای یک افق کلی دیگر هم می باشد که به زبان تمثیل می توان آنرا دیوار نامرئی مرگ نامید که تیز تر از تیغ آخامی مثل یک حائل یا پرده بین بخش واقعی و عینی و شهودی و بخش مجرد و محض و غیبی همین دنیا کشیده شده و آندو را از هم جدا نموده است. رفتن از این سو به آن سوی این دیوار یا حائل و یا پرده نامرئی نه تنها بسیار ساده و ضروری ست بلکه اجباری ، طوریکه هیچ چیزی در این سوی آن بطور دائمی نمی تواند باقی بماند و بازگشت از آنسوی این دیوار به این سوی آن مطلقا محال و غیر ممکن می باشد مگر اینکه این دنیا در پایان عمر کلی خود دوباره از نو به ظهور و پیدایش و کثرت برسد و چنین کار و رویدادی بدون وقوع مه بانگ هشتم مطلقا محال و غیر ممکن خواهد بود. ضمنن ( ضمننا ) :
- ذات به معنای نفس نمی باشد بلکه به معنای نام هرکدام از موجودات غیر زنده و زنده نباتی و حیوانی و انسانی و اجرام سماوی به زبان خود طبیعت و ذات طبیعت به معنای نام آن به زبان خداوند و ذات خداوند به معنای نام او به زبان خود وی . این نام ها غیر قابل یاد آور توسط قوای ادراکی فهم و عقل و جاری شدن بر زبان انسان دنیوی می باشند.
- نفس مجرد نه به معنای روح می باشد و نه روان و نه جان و نه عقل بلکه به معنای من یا خود و هر فرد انسانی تنها دارای یک من یا یک خود و یا یک نفس مجرد نمی باشد بلکه 10 تا مشتمل بر پنج نفس مردانه و پنج نفس زنانه و همچنین هر فرد انسانی تنها دارای یک میل و سرنوشت جنسی نیست بلکه 5 تا. لذا بر خلاف بینش و باور ادیان توحیدی ابراهیمی، انسان تنها دارای یک زندگی دنیوی نمی باشد که پس از مرگ به زندگی برزخی بهمراه پاداش ها و عذاب های موقتی بهشتی و جهنمی منجر گردد و در آخر زمان و پس از وقوع قیامت کبرای دینی در آخرت به دو جلوه و سیمای کلی تبدیل شود یکی بهشتی و دیگری جهنمی و آنهم هرکدام در نوع خود بطور دائمی و جاودانه ، بلکه حیات ها یا زندگی های فراوان دنیوی.
در پایان کلام کودکانه امروز خویش خدمت خوانندگان گرامی اشاره به یک نکته را لازم می بینم و آن اینکه؛ من از این راه به بینش و باور زیر رسیده ام:
خداوند متعال در طول تاریخ پیدایش انسان روی کره زمین تاکنون هیچ انسان هایی را در بین اقوام یهود و عرب و عجم و هیچ قوم دیگری تحت عناوین ناجی و نبی و پسر و رسول برای تربیت و هدایت بشر انتخاب و اعزام و ارسال ننموده و در گوش سر هیچ انسانی یک جمله یا جملاتی را تحت عنوان آیه و آیات نجوا و زمزمه نکرده است چه بطور مستقیم و بدون واسطه و چه غیر مستقیم یا باواسطه.
در آنسوی حائل یا پرده و یا دیوار نامرئی مرگ هیج گونه تله و دام و مصیبت ترسناک و هولناک و مخوف و هیچگونه استنطاق و مؤاخذه و بازخواست و بازجوئی و ملامت و سرزنش و گرفتار شدن به عذاب و جزای جهنمی در کمین هیچ کدام از افراد انسانی نه نشسته است غیر از برخورداری نفس مجرد از زندگی رویائی روشن در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی در حالت بهشت برین به موازات خواب ژرف و شیرین مرگ تا بیداری دوباره.

سیر در آفاق و انفس، یعنی تفکر در لطایف وجود آدمی و مشاهدة دقایق هستی، مطلبی است که به صورتهای مختلف در نوشته‎های دانشمندان اسلامی مطرح شده است.
الف ـ در تفاسیر قرآن: مفسران عامه و خاصه، ضمن تفسیر آیة «سَنُریهِمْ آیاتِنا‎فی‎الآفاقِ وَ‎فی‎اَنْفُسِهِمْ» در توجیه دو کلمة آفاق و انفس سخنانی گفته‎اند، از آن جمله:
...
[مشاهده متن کامل]

1. مراد از آیاتِ آفاقی، افلاک و ستارگان و عناصر چهارگانه و موالید سه گانه ( معدن، نبات و حیوان ) است؛ و مقصود از آیات انفسی، کیفیت تکوین چنین است در رحم و نحوة پدید آمدن اعضاء و اندامهای شگفت‎انگیز آن؛ 2. مقصود از آیاتِ انفسی، اشاره به فتح مکه است و مراد از آیاتِ آفاقی فتح نواحی اطراف آن؛ 3. منظور از آیاتِ آفاقی، حوادث خارق عادتی است که مقارن ظهور پیامبر اکرم و پس از آن، در خارج از مکه اتفاق افتاد؛ و مقصود از آیاتِ انفسی اشاره به واقعة شقّ‎القمر است که در مکه صورت گرفت؛ 4. آیات آفاقی یعنی «وقایعی که خدای تعالی را بود در امم گذشته»؛ و ایات انفسی اشارتی است به واقعة جنگ بدر؛ 5. آیاتِ آفاقی یعنی سرنوشت امّتهایی که انبیای الهی را تکذیب کردند، در مقابل آیاتِ انفسی که وجود خود انسان و مراحل تکوین و تکامل اوست از انعقاد نطفه تا مرحلة ادراک و تعقل ( طبرسی، 5/33؛ فخررازی، 24/139؛ ابوالفتوح رازی، 4/554، 555 ) .
ب ـ سیرآفاقی و انفسی در نظر فیلسوفان: ابن‎سینا در پایان نَمَط چهارم از کتاب اشارات و تنبیهات، ضمن توضیح برهانی که برای اثبات ذات باری و صفات حقیقیة او آورده است می‎گوید: «تأمل کن که چگونه در اثبات مبدءِ اول و یگانگی و پاکی او از عیب و نقص، بیان ما به چیز دیگری جز خود وجود نیاز نداشت و به ملاحظة مخلوق و فعل او محتاج نشد، اگرچه آن هم بر وجود واجب تعالی تعالی دلیل است، اما این روش مطمئنتر و شریفتر است و در کتاب الهی، آیة «سنریهم آیاتنا» به این مطلب اشارتی دارد» ( 3/66 ) . شیخ‎اشراق در باب دوم از رسالة یزدان شناخت ـ که دربارة معرفت نفس انسانی و چگونگی سعادت و شقاوت آن بحث می‎کند ـ آفاق و انفس را در معنای انسان و جهان به کار می‎برد. به گفتة او: کاملترین موجودات آدمی است که او را عالم کوچک خوانده‎اند «به حکم آنکه حواشی عالم روحانی و جسمانی بر هم زده‎اند و نموداری از او با هم آورده؛ و کلام الهی بر این معنی ناطق است: سنریهم آیاتنا» ( مجموعة آثار، 420 ) . نیز در کتاب الواح عمادی، پس از ذکر آیة 21 سورة 51 ( الذّاریات ) و آیة 53 سورة 41 ( فصلت ) ، می‎نویسد: «این چند آیه اشارت می‎کند که عجایب عالم علوی در عالم کوچک که انسان است، تعبیه شده است» ( ص 190 ) .
بابا افضل کاشانی، در رسالة جاودان‎نامه، مراتب آیات و نشانه‎های الهی را در جهان هستی، به «گنج خانه‎ای» تشبیه می‎کند که کلید آن خودشناسی است. به گفتة او: «شناخت هر چیزی پس از شناخت هر چیزی پس از شناخت خود تواند بود، چه از مخلوقات هیچ چیز آن کمال ندارد که مردم» ( 1/267 ) . وی سپس ضمن اشاره به آیة 53 سورة 41 و استشهاد به آیة 21 سورة 51، از «علمِ آیاتِ آفاق و انفس» نام می‎برد و می‎نویسد: «ناچار به آیات آفاق و انفس مردم را به لقای خداوند تعالی باید خواند تا محجوب نمانند. پس به آیات بباید نگریست تا بدانی و بشناسی و از الحاد و تعطیل بری شوی؛ و چون بدانستی و بشناختی، آیات و علامات را فرو باید گذاشت تا مشرک نباشی» ( 1/28، 284 ) . نکته‎ای که افضل‎الدین در پایانِ سخن خود بر آن تأکید می‎کند، این است که پس از شناخت بدایع خلقت و تأمل در مصنوعات الهی و گشوده شدن دیدة بصیرت، اگر آدمی از آیات و نشانه‎ها روی برنتابد اندیشة خود را در وجود باری و وحدانیت و قیومیت او متمرکز نسازد، به ورطة شرک و الحاد می‎افتد.
صدرالدین شیرازی در مقدمة اسفار، سلوک عارفان و سیر آفاقی و انفسی اولیاءالله را به 4 سفر معنوی مانند می‎کند: 1. سفر از خلق به سوی حق؛ 2. سفر در حق همراه حق؛ 3. سفر از حق به سوی خلق همراه حق؛ 4. سفر در خلق همراه حق ( 1/13 ) . در توضیح این مراحل، شارحان سخنان صدرالمتألهین گفته‎اند : در اصطلاح اهل یقین، سفر عبارت از سیر و سیاحتی است که آغاز آن عالم طبیعت و پایان آن فناء‎فی‎الله و بقاء بالله است.
مرحلة اول این سلوک، سفری است از خلق به سوی حق، یعنی سیر از کثرت به وحدت و از ظاهر به باطن. در طی این سفر، به تدریج تعبّنات موهوم و کثرات اعتباری از نظر سالک محو می‎شود تا بدانجا که «وحدت حقّة حقیقیه» را در هر چیز جلوه گر می‎بیند. آنگاه که هستی سالک در هستی حق فانی شد و وجودش وجودی حقانی گردید، سفر اول به پایان می‎رسد. حکیم الهی نیز با تدمل در آفاق و انفس و مشاهدة آیات سبحانی و اتقان نظام هستی، از اثار قدرت و حکمت خداوند بر وجود او استدلال می‎کند و بر اسماء و صفات وی استشهاد می‎ورزد.
مرحلة دوم سلوک، سفر در حق است همراه حق. مقصود ا این سفر، سیر سالک در عالم اسماء و صفات الهی است. سالک اندک اندک در دریای جلال و جمال الهی فرو می‎رود، پرده‎ها برداشته می‎شود و هریک از موجودات به عنوان مظهری از مظاهر اسماء و صفات خداوند جلوه گر می‎شود. این سفر، سفری است در حق، زیرا در این سفر، سالک متحقق به حقیقت حق می‎شود و «در صُوَرِ جمیع موجودات، به دیدة حق، مشاهدة حق» می‎کند ( لاهیجی، 59 ) . حکیم الهی نیز از تأمل در وجود حق به وجوب وجود او پی می‎برد و از وجوب وجود، بر وجدانیت واجب استدلال می‎کند و به تدریج علم، قدرت، حیات، اراده، سمع و بصر و دیگر اوصاف کمال و نُعوت جمال و جلال خداوند را در می‎یابد.
مرحلة سوم، سیر سالک است ا حق به سوی خلق همراه حق. از انجا که سالک پس از گذشتن از کثرات موهوم صوری و معنوی و فانی شدن در حق، از خود تعیّنی ندارد، بنابراین سفر او سفری همراه حق است. در این سفر، سالک عارف خود مظهر اسماء و صفات الهی می‎شود تا بدان جا که دانش او جلوة دانش حق و قدرتش مظهر قدرت حق و اراده‎اش ناشی از مشیّت حق می‎شود، یعنی به او می‎شنود، به او می‎بیند، به او می‎گوید و به او حرکت می‎کند. حکیم الهی ن . . .