سیذارتا (رمان). سیذارتا ( Siddhartha ) یا سیدهارت یا سیدهارتا یا سیدهارته نام رمانی است از هرمان هسه که به تحول معنوی یک مرد هندی برهمن می پردازد. این کتاب در سال ۱۹۲۲ و پس از آنکه هسه مدتی در دهه ۱۹۱۰ در هند به سر برد منتشر شد. سیدهارت اسم اول خود بودا است و در زبان سانسکریت، به معنی جوینده است.
سیذارتا پسر برهمنی است که در کرانه رودخانه و در کنار زورق ها پرورش می یابد. دوستی دارد به نام «گوویندا» که با هم به درس های پدر و فرهیختگان و افراد دانا گوش می دهند.
پدر از اینکه پسرش ولع یادگیری دارد، بسیار خشنود است و وجود مادر مملو از عشق به سیذارتا. دوستش، گوویندا هم رفتار و روح و افکار والای او را دوست دارد اما سیذارتا احساس رضایت نمی کرد و روحش آرامش نداشت. احساس خلأیی در زندگی داشت، و البته با گوش کردن به تعلیمات افراد دانا و روشنفکر نیز روحش اقناع نمی شد و آرامش واقعی را به دست نمی آورد. به خدا و آفرینش دنیا می اندیشید. او باید خویشتن خویش را می یافت. او پی برد که آموزش کافی نیست و باید خودش جستجو کند و راه را طی کند و بر خویشتن خویش چیره شود؛ بنابراین با دوستش تصمیم گرفتند که از خانه پدری بروند و شمن شوند و به ریاضت بپردازند.
زندگی معمولی دیگر برای او مفهومی نداشت، دنیا برایش تلخ بود و به ریاضت پرداخته بود. سیذارتا تنها یک هدف داشت؛ تهی شدن از هر چیز: از آرزو، شادمانی و از رنج و اگر به نفس غلبه می کرد، همه چیز در او بیدار می شد و در خویشتن خویش غرق می شد و سیذارتا غرق شدن در خویشتن خویش را از شمن ها آموخت. حس ها و خاطرات را در خود می کشت و به جانور و سنگ تبدیل می شد، اما دوباره به خود می آمد. هزاران بار از خود گریخته بود و بازگشت او اجتناب ناپذیر بود. اما سیذارتا به این نتیجه رسید که فقط با آموختن نمی شود، بلکه باید خودش جستجو کند. او تصمیم گرفت به محل اقامت بودا برود و شاگرد او شود. گوتاما؛ یعنی همان بودا، طریقه رهایی از رنج را یعنی رهایی از رنج این جهان و زندگی را آموزش می داد. کسانی که راه بودا را پیش گرفته بودند، رستگار می شدند؛ ولی سیذارتا آنجا را هم ترک کرد و راه خویش را دنبال کرد. او به بودا می گوید که حرف هایش را گوش کرده و مقصود او را که رهایی از رنج است، دریافته و اینکه دریافته است که بودا به بالاترین مقصود رسیده و به این مقصود با جستجوی خود رسیده است و نه از راه درس. سیذارتا می خواهد این راه را طی کند و بر خویشتن خویش چیره شود. پس با خود می اندیشد و پی می برد که آن چیزی که معلمان نتوانستند به او بیاموزند، خویشتن بود.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفسیذارتا پسر برهمنی است که در کرانه رودخانه و در کنار زورق ها پرورش می یابد. دوستی دارد به نام «گوویندا» که با هم به درس های پدر و فرهیختگان و افراد دانا گوش می دهند.
پدر از اینکه پسرش ولع یادگیری دارد، بسیار خشنود است و وجود مادر مملو از عشق به سیذارتا. دوستش، گوویندا هم رفتار و روح و افکار والای او را دوست دارد اما سیذارتا احساس رضایت نمی کرد و روحش آرامش نداشت. احساس خلأیی در زندگی داشت، و البته با گوش کردن به تعلیمات افراد دانا و روشنفکر نیز روحش اقناع نمی شد و آرامش واقعی را به دست نمی آورد. به خدا و آفرینش دنیا می اندیشید. او باید خویشتن خویش را می یافت. او پی برد که آموزش کافی نیست و باید خودش جستجو کند و راه را طی کند و بر خویشتن خویش چیره شود؛ بنابراین با دوستش تصمیم گرفتند که از خانه پدری بروند و شمن شوند و به ریاضت بپردازند.
زندگی معمولی دیگر برای او مفهومی نداشت، دنیا برایش تلخ بود و به ریاضت پرداخته بود. سیذارتا تنها یک هدف داشت؛ تهی شدن از هر چیز: از آرزو، شادمانی و از رنج و اگر به نفس غلبه می کرد، همه چیز در او بیدار می شد و در خویشتن خویش غرق می شد و سیذارتا غرق شدن در خویشتن خویش را از شمن ها آموخت. حس ها و خاطرات را در خود می کشت و به جانور و سنگ تبدیل می شد، اما دوباره به خود می آمد. هزاران بار از خود گریخته بود و بازگشت او اجتناب ناپذیر بود. اما سیذارتا به این نتیجه رسید که فقط با آموختن نمی شود، بلکه باید خودش جستجو کند. او تصمیم گرفت به محل اقامت بودا برود و شاگرد او شود. گوتاما؛ یعنی همان بودا، طریقه رهایی از رنج را یعنی رهایی از رنج این جهان و زندگی را آموزش می داد. کسانی که راه بودا را پیش گرفته بودند، رستگار می شدند؛ ولی سیذارتا آنجا را هم ترک کرد و راه خویش را دنبال کرد. او به بودا می گوید که حرف هایش را گوش کرده و مقصود او را که رهایی از رنج است، دریافته و اینکه دریافته است که بودا به بالاترین مقصود رسیده و به این مقصود با جستجوی خود رسیده است و نه از راه درس. سیذارتا می خواهد این راه را طی کند و بر خویشتن خویش چیره شود. پس با خود می اندیشد و پی می برد که آن چیزی که معلمان نتوانستند به او بیاموزند، خویشتن بود.
wiki: سیذارتا (رمان)