سید محمود حسینی شاهرودی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ۱۳۰۱ ق. برای قلعه آقا عبدالله سالی فراموش ناشدنی بود. ستاره بخت این قلعه از یاد رفته، از خانه گلین سید علی، کشاورز پاک نهاد آبادی، بر آمد و آرام آرام سمت مرکز آسمان دانش و پرهیزکاری روان شد. مردمی که به یاد آقا عبدالله، پیر پارسا و دانشور دهکده، به خانه فرزندش سید علی می‎شتافتند آثار بزرگی را در سیمای پور پاک سرشت آبادی مشاهده می‎کردند. پدر که هوای کامیابی فرزند در سر می‎پروراند سید محمد را به آموختن قرآن فراخواند و اندکی بعد وی را روانه بسطام ساخت تا در خدمت استاد کهنسال آن منطقه اندوخته‎هایش را فزون بخشد. استاد بسطامی مهربان و نیک اندیش بود و شاگردانش را به سفره قناعت خویش فرا می‎خواند. هر چند این کار وی روح صمیمیت در فضای دل کودکان می‎پراکند ولی دشواریهایی نیز در پی داشت؛ او به سبب کهولت پس از صرف غذایی اندک، خدای را سپاس می‎گفت و دست از خوردن می‎کشید، سید محمود و دوستش نیز به احترام استاد گرسنه خوان را ترک می‎گفتند. ادامهاین روند زندگی در بسطام را دشوار ساخت و شاگردان را به چاره جویی فرا خواند. آری سرانجام گرسنگی توان ایستادگی در بسطام را از نوباوگان قلعه آقا عبدالله ستاند و آنها به شوق غذا فاصله دو فرسنگی بسطام تا آبادی را یک نفس دویدند و یک سره به ظرف نان یورش بردند. سالهای آغازین دانش اندوزی با همین دشواریها شتابان گذشت و فرزند پاک دل سید علی در این مدت با الفبای جاودانگی و کمال آشنا شد. پای بندی نوباوه آسمان تبار قلعه آقا عبدالله به آیین وحی در این سالها روستاییان سخت کوش را شگفت زده ساخت.
نگاهی گذرا به دو رخداد آن روزگار می‎تواند ما را با اندیشه آسمانی کودک فرزانه شاهرود آشنا سازد:
۱. روزی سید محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردی از وی پرسید: این دامها از کیست؟ کودک پاسخ داد: سید علی
مرد پرسید: می‎دانی در چه مکانی می‎چرند؟
سید محمود گفت: آری، دشت خداست.
مرد گفت: نه، این مرتعِ ماست و راضی نیستیم دیگران در آن گوسفند بچرانند.
کودک شتابان دامها را سمت خانه حرکت داد، یکسره نزد برادر بزرگترش رفت و گفت: این شما و این گوسفندان، دیگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد، برخی از مراتع مالک دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف می‎کنیم، این کار حرام است و آثاری زیانبار در پی دارد.
۲. کشاورزان منطقه دو سال پیاپی در بند ملخ ها گرفتار بودند. آشکار شدن آثار این آفت در ماههای آغازین سال سوم آنها را در نگرانی فرو برد. سران آبادی در سرای سید علی گرد آمدند تا راههای مبارزه با ملخ را بررسی کنند. هر یک از آنها به فرا خور تجربه خویش راهی پیشنهاد کرده، درباره کارآیی آن سخن می‎گفت. چون گفتگوها به بن بست رسید، سید محمود یک باره برخاست و گفت: همه به خداوند روی آورید و بر پرداخت زکات مالتان پیمان ببندید تا پروردگار آفت از کشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خویش را بر شما فرو ریزد.
این سخن بزرگ، که از کودکی خردسال بعید می‎نمود، کشاورزان نگران را به خود آورد؛ بنابراین همه پیمان بستند که اگر آفت از کشتزارشان دور شد، کشتهایشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آکنده شد. نیکبختان بر پیمان خویش استوار ماندند و زکات پرداختند ولی برخی از خیره سران زکات را زیان پنداشته، گفتند: هر چیزی پایانی دارد. چگونه ممکن است پایان آفت به گفتار خردسالی وابسته باشد، نادانسته پیمانی بستیم و نیازی به انجام دادن عهد روزهای ناکامی نیست.
آنها با این اندیشه انبوه گندمهایشان را در انبار جای دادند ولی به زودی در بند کردار خویش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت.

تحصیل با مشکلات
هر چند دانشجوی کوشای شاهرود به زودی در شمار دانشوران جای گرفت و نزد مراجع روزگار از اعتباری بایسته برخوردار شد ولی چرخ بخت به مراد وی نمی‎گذشت و ناداری او را رها نمی‎ساخت. بنابراین ناگزیر بارها هوای بازگشت به وطن در سر پروراند شاید گشایشی در زندگی‎اش پدید آید و خانواده‎اش از رنج تهیدستی نجات یابد ولی استاد گوهر شناس نایینی وی را از این کار بازداشت. البته مرجع شیعه در این گفتار تنها نبوده بلکه همسر فداکار فقیه شاهرودی نیز در شمار بازدارندگان سید از سفر به ایران جای داشت. او، که ارج دانش می‎دانست، چون از هدف همسر گرانقدرش آگاه شد، گفت: ما با نان خشک روزگار می‎گذرانیم، شما دانش را به خاطر بهبودی زندگی ما رها نکنید.
بدین ترتیب ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله هم چنان با زندگی دشوار نجف ادامه داد. فرزند برومندش آن روزهای سخت را چنین به خاطر می‎آورد:
شخصی در حضور آقا وصیتنامه‎ای به زبان دامادش تنظیم کرد و به امضای آقا رساند داماد، که نزدیک خانه ما مغازه داشت، پس از در گذشت پدر همسرش از آقا خواست که وصیتنامه را باطل کند ولی آقا سر باز زد.
مغازه‎دار برای رسیدن به مراد خویش حتی به تهدید نیز دست یازید ولی آقا تسلیم نشد. این امر بذرهای دشمنی را در مغازه‎دار بارور ساخته، او را در شمار دشمنان آقا جای داد.
مدتی ادامه یافت ولی سرانجام آبها از آسیاب افتاد، مرد در کردار آقا اندیشه کرد. شیفته ایمان و پرهیزکاری وی شد و گفت: آقا، شما هر روز از بازار نسیه می‎خرید و چون پول ندارید ناچار هر جنسی که به شما دهند به خانه می‎برید. اجازه دهید از این پس هر روز مقداری پول نقد به شما قرض دهم تا با دست پر به بازار رفته، کالای خوب تهیه کنید.
از آن روز به بعد هر بامداد پنجاه فلس معادل یک تومان از او قرض کرده، جنس می‎خریدیم. البته آن مغازه دار بر گفتارش پایدار نماند. چون روزگار قرض به درازا می‎کشید، اندک اندک میزان وام را کاهش داد و ... سرانجام قطع می‎کرد.
ما ناچار به مغازه‎ای که ماست و خرما می‎فروخت روی آورده، با ماست و خرمای نسیه روزگار می‎گذراندیم. درست یادم هست یک بار هفته‎ای گذشت و ما جز نان و خرما، که ارزانترین غذا بود. نخوردیم ... گاه اجاره بهای منزل ماهها به تأخیر می‎افتاد ... هر گاه دشواری از حد می‎گذشت و فشارها فزونی می‎یافت، آقا می‎فرمود: محمد، برو زیارت عاشورا بخوان، دعا کن.
من بر بام خانه فراز آمده، زیارت عاشورا می‎خواندم، در پی این دعا دو دینار می‎رسید و گشایش فراوان در زندگی پدید می‎آمد ... .
تنگدستی سید فقیهان شاهرود چنان بود که هر بیننده‎ای را تحت تأثیر قرار می‎داد. روزی یکی از آشنایان به وی گفت: میرزای نایینی و سید ابو الحسن درباره شما بی انصافی می‎کنند. شما با فضل و دانشی که دارید هرگز نباید چنین تنگدست باشید.
سید محمود، که توهین به مراجع را روا نمی‎دانست، پاسخ داد: هیچ یک از آنها بی انصاف نیستند؛ سید، که هر روز به دانشجویان نان می‎دهد، چنان می‎اندیشید که میرزا شاگردانش را اداره می‎کند و میرزا نیز معذور است زیرا روزی یکی از مؤمنان بسطام نزد وی گفت: اجازه دهید وجوهاتم را به سید محمود دهم. آن بزرگوار نیز پذیرفت ولی آن مؤمن هرگز چیزی نفرستاد. اینک میرزا چنین می‎اندیشد که مرد بسطامی بر سخن خویش پایدار مانده زندگی‎ام را اداره می‎کند. او چنان بر این پندار خویش استوار است که حتی انتظار دارد من دانشجویان تهیدست را یاری دهم.

مراد پارسایان
هر چند فقیه فرزانه شاهرود هرگز در اندیشه شهرت نبود و آن را مایه باز ماندن از پژوهشهای ژرف می‎دانست ولی دانش فراوان و پرهیزگاری بسیار سرانجام وی را بلند آوازه ساخت. او که به هیچ چیز جز خشنودی پروردگار نمی‎اندیشید، گاه برای دست یابی بدین هدف بهایی سنگین می‎پرداخت، برای مثال وقتی حاج احمد معین بوشهری، بنیانگذار آب لوله کشی شده نجف، ناخشنودی‎اش را از دست نهادن دولت بر آب لوله کشی شده آشکار ساخت و مردم را از مصرف آن بازداشت، فقیه پارسای قلعه آقا عبدالله هر بامداد پس از پایان تدریس ظرف بر می‎داشت همراه فرزندانش سمت نهر ویژه آبیاری نخلستانها، که در سه کیلومتری غرب شهر جای داشت، می‎شتافت و آب مصرفی خانه را به نجف می‎آورد، این کردار دشوار چهل روز ادامه یافت.
پارسایی کم نظیر سید فقیهان شاهرود که گاه در اقدامهایی چنین دشوار آشکار می‎شد. دانشجویان وارسته حوزه نجف را تحت تأثیر قرار داده، سمت آستان اخلاص و تقوا ی آن مجتهد پاک رأی می‎کشاند. حضرت آیة الله حاج شیخ محمد کوهستانی، عارف شهره مازندران، در شمار دوستداران شخصیت الهی سید محمود جای داشت. آن بزرگمرد چنان به پژوهشگر نستوه شاهرود ارادت داشت که هرگاه به نجف سفر می‎کرد در خانه آن دانشمند پارسا اقامت می‎گزید.

در وادی سیاست
...

[ویکی شیعه] سید محمود حسینی شاهرودی(۱۲۶۲-۱۳۵۳ش) از مراجع تقلید شیعه در قرن ۱۴ق. وی از شاگردان میرزای نائینی و آقا ضیاء عراقی بود و او را ذو الشهادتین می خواندند.
پشتیبان مبارزات انقلاب اسلامی ایران بود و نسبت به اقدامات عام المنفعه اهتمام جدی داشت. وی مؤسس اولین بعثه در مکه و مدینه و احیاگر سنت پیاده روی به سوی کربلا بود. مدفن او در بالاسر حرم امیرالمؤمنین(ع) قرار دارد.
آیت الله سید محمود حسینی شاهرودی فرزند سید علی، در سال ۱۳۰۱ق/۱۲۶۲ ش در قلعه آقاعبدالله از توابع شهر بسطام در نزدیکی شاهرود به دنیا آمد.

پیشنهاد کاربران

بپرس