سیاه کاسه. [ سیا س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) بخیل. ممسک. رذل. بدبخت. ( برهان ). کنایه از ممسک و بخیل. ( آنندراج ) : در جنب کفت سیاه کاسه حاشا فلک کبودجامه.انوری.وز دهر سیاه کاسه در کاسم صدساله غم است شرب یک روزه.خاقانی.بگذار تا بخط و کفت اقتدا کنندشام سیاه کاسه و صبح سپیدپی.شمس الدین طبسی.رجوع به سیه کاسه شود.
بخیل، خسیس، فرومایه: چرخ سیاه کاسه خوان ساخت شبروان را / نان سپید او مه و نان ریزه هاش اختر (خاقانی: ۱۸۶ ).