سیاه شدن

لغت نامه دهخدا

سیاه شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) تاریک شدن. اسوداد :
بریده گشت پس آنگاه ششصدوسی سال
سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر.
ناصرخسرو.
زآن پیشتر که جامه جانت شود سیاه
از مردم سیاه درون اجتناب کن.
صائب.
|| محو شدن. سترده شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
که فرغول برنتابد آن روز
که بر تخته بر سیاه شود نام.
رودکی ( از لغت فرس اسدی ص 316 ).

فرهنگ فارسی

تاریک شدن اسوداد

مترادف ها

black (فعل)
سیاه شدن، سیاه کردن

be afflicted (فعل)
سیاه شدن

smudge (فعل)
سیاه شدن، لک کردن

turn black (فعل)
سیاه شدن

be blacked (فعل)
سیاه شدن

become black (فعل)
سیاه شدن

be blackened (فعل)
سیاه شدن

be ruined (فعل)
سیاه شدن، خراب شدن

پیشنهاد کاربران

sth go black with sth
Just like that, the whole sea goes black with Guinness
- کفن از قیر پوشیدن ؛ کنایه از سیاه و تیره گشتن :
جیش چرخ از نور پوشیده سلاح
فوج خاک از قیر پوشیده کفن.
ناصرخسرو.
سیاه شدن : نا امید شدن ، دربیت زیر اشاره است به گرفتاری شبها در دست غولان
وان سرانجام ناامید شدن
گه سیاه و گهی سپید شدن
گه سیاه وگهی سپید شدن: سرگذشت نابهنجار
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 554 )

بپرس