سیاس
/sayyAs/
مترادف سیاس: سائس، سیاسی، سیاستمدار، مدیر ، سیاست دان، سیاست شناس، حسابگر، حیله گر، سیاست کننده، تنبیه کننده
متضاد سیاس: بی سیاست
برابر پارسی: کشوردار
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
سیاس. ( اِ ) سخن چینی. چغلی. ( ناظم الاطباء ).
سیاس. [ س َی ْ یا ] ( از ع ، ص ) استاد و ماهر در سیاست. ( یادداشت بخط مؤلف ). کسی که سیاست میکند و حراست مینماید و نیک داوری میکند. ( از ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
سیاستمدار سائس . توضیح سیاس بر وزن صراف از خطاهای فاحش است زیرا نه در کتب لغت است و نه صیغه فعال قیاسی است تا از ماده سیاست بتوان ساخت و بر فرض قیاسی بودن بایستی سواس باشد نه سیاس زیرا از فعل ساس یسوس است و برای تبدیل و ابیائ سبب و مجوزی نیست ولی این کلمه در عهد ما بسیار متداول گردیده .
استاد و ماهر در سیاست کسیکه سیاست میکند و حراست مینماید و نیک داوری میکند
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کسی که خوب داوری کند.
۳. [عامیانه] حیله گر.
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
دیپلمات، سیاستمدار، رجل سیاسی، سیاس، سایس
پیشنهاد کاربران
هوشیار، زیرک، چاره گر، چاره اندیش، نیرنگ باز. راه اندیش، سیاستمدار. چاره کار. ( سیاس در قالب عربی است ولی چنین واژه ای در عربی برای این معنی بکار نمی رود )
معنی در محاوره عامه : حیله گر ، دورو ، مزوٌر
فاحشه سیاسی
نامرد و دورنگ
در پارسی " رند "
رندیک= سیاست
رندیک= سیاست