روستایی زمین چو کردشیار
گشت عاجز که بود بس ناهار
برد حالی زنش ز خانه بدوش
گرده ای چند و کاسه ای دو سیار.
دقیقی ( از لغت فرس اسدی ص 155 ).
|| اسباب خانه. ( ناظم الاطباء ). || اسبابی که بدان شراب و یا روغن میفشارند. ( ناظم الاطباء ).سیار. [ س َی ْ یا ] ( ع ص ) رونده. ( از آنندراج ). کسی که سیر میکند و آنکه بسیار میگردد و آنکه برای تماشا و تفرج سیر میکند. ( ناظم الاطباء ). سیاح. ( زمخشری ). کثیرالسیر. ( اقرب الموارد ) :
ستاره گفت منم پیک عزت از دراو
از آن به مشرق و مغرب همیشه سیارم.
خاقانی.
همچو پرگاری از دو رنگی حال یک قدم ثابت و دگر سیار.
خاقانی.
عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغندصلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند.
صائب.
|| کوکبی که بر گرد آفتاب و یا کوکب دیگر میگردد. ضد ثابت. ( ناظم الاطباء ) : از تیغ به بالا بکند موی بدو نیم
وز چرخ به نیزه بکند کوکب سیار.
منوچهری.
عزیز آن کس باشد که کردگار جهان کند عزیزش بی سیر کوکب سیار.
ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279 ).
به مجلس اندر رویش بلند خورشید است به معرکه اندر تیرش ستاره سیار است.
مسعودسعد.
روی دیوان ترک روی نهی شب تاری چو کوکب سیار.
مسعودسعد.
کواکب را ز ثابت تا به سیاردقایق با درج پیموده مقدار.
نظامی.
|| جماعت مسافر. || کاروان. ( ناظم الاطباء ).سیار. [ س َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن دینار یا ابن وردان. رجوع به ابوالحکم عنبری شود.