سیاب. ( اِ ) بلغت وادی القری به معنی خلال باشد. آن گیاهی است که سبز و رسیده آنرا بجهت اسهال خورند و نارسیده آنرا بجهت قبض و امساک. ( برهان ). || ( فعل امر ) امر به آراستن بود، یعنی بیارای و آرایش ده. ( برهان ). از مصدر سیابیدن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
بدو گفت او، خوان قربان سیاب
بدین کار مرد خویشتن را بیاب.
فردوسی.
( حاشیه برهان قاطع از جهانگیری با ذکر اینکه در ولف نیامده ). || ( اِ ) حیات هم گفته اند که زندگی باشد. ( از برهان ) ( آنندراج ). حیات. ( اوبهی ) ( از فرهنگ رشیدی ). || حباب هم بنظر آمده. ( برهان ).