این گربه چشمک این سگک غوری غرک
سگسارک مخنثک زشت کافرک.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 780 ).
سری دگر بکف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگسار ترا.
خاقانی.
فضول چند کنم کز درت زدن دم عفونه حد خسرو مردم نمای سگسار است.
امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ).
|| حریص مال و طالب دنیا. ( برهان ). حریص دنیا. ( رشیدی ). حریص مال. طمعکار. دنیاپرست. طالب دنیا. ( از ناظم الاطباء ) : بسختی جان سبک میدار و هان تا چون سبکساران
به لابه پیش سگساران چو سگ دم را نجنبانی.
خاقانی.
کسی کز روی سگجانی نشیند در پس زانوبزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش.
خاقانی.
|| مفت ربا. ( برهان ).طفیل و مفت ربا. ( ناظم الاطباء ). || سگ سر،چه سار به معنی سر باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || پیک. ( ناظم الاطباء ). برنده. ( برهان ).سگسار. [ س َ ] ( اِخ ) نام ولایتی است که سر مردم در آنجا مانند سر سگ و تن همچون آدمی باشد. ( برهان ). || نام مردم آنجا ( سگسار ) [ سگستان ] هم هست. ( برهان ). از: سک ( سکا ). رجوع کنید به [ سکستان ] + سار ( = سر، پسوند ) منسوب بقوم سکه ، سرزمین سکه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
ز بزگوش و سگسار و مازندران
کس آریم با گرزهای گران.
فردوسی.
بفرمود آئین کران تا کران همه شهر سگسار و مازندران.
فردوسی.
سپاهی که سگسار خوانندشان دلیران پیکار دانندشان.
اسدی.