این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ علا لا.
نجیبی.
|| اندیشه نمودن. ( برهان ). اندیشه کردن. ( غیاث ). اندیشیدن. ( آنندراج ) : اشموئیل بمرد طالوت آهنگ کشتن داود کردو بسگالید که نیمشب برود و داود را بکشد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).نشست و سگالید از هر دری
ببخشید هرکار بر هر سری.
دقیقی.
بشاهراه نیاز اندرون سفرمسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت.
کسایی.
چو آمد به لشکرگه خویش بازشبیخون سگالید گردنفراز.
فردوسی.
همه بد سگالید و با کس نساخت بکژی و نامردمی سر فراخت.
فردوسی.
کسی کو بود شهریار زمین نه بازی است با او سگالید کین.
فردوسی.
همه سگالد کز نام تو بلند کندجمال و زینت دنیا و رتبت منبر.
فرخی.
درسگالیدن آن باشی دایم که کنی کار ویران شده خلق جهان آبادان.
فرخی.
چرا از یار بدعشرت سگالی زمدح شاه نیک اختر سگالا.
عنصری.
بد نسگالد بخلق ، به نبود هرگزش آنکه بدی کرد هست عاقبتش برندم.
منوچهری.
دانی که جهان بر تو همی درد سگالداو درد سگالید و تو درمان نسگالی
که زشت از خوب و نیک از بد بدانی
بدل کاری سگالی کش تو دانی.
( ویس و رامین ).
مرا گویند بیهوده چه نالی چرا چندین ز بدمهری سگالی.
( ویس و رامین ).
و بدانند که پدر چه میسگالید و خدای عزوجل چه خواسته است. ( تاریخ بیهقی ).به امید هزار دوست یک دشمن مکن زیرا که آن هزار دوست از نگاه داشتن تو غافل شوند و آن دشمن از بد سگالیدن تو غافل نشود. ( قابوسنامه ).
مر ترا نیکی سگالد یار تو
چون مر او را تو شوی نیکوسگال.
ناصرخسرو.
آنچه شیر برای تو میسگالد از این معانی که برشمردی... نیست. ( کلیله و دمنه ).قومی که چو روبه بتو بر حیله سگالند
پیراسته بادند چو سنجاب و چو قاقم.
سوزنی.
گردون نسگالد بجز از نیک تو زیرااندر دل تو نیست بجز نیک سگالی.بیشتر بخوانید ...