سگ کشی. [ س َ ک ُ ] ( حامص مرکب ) کشتنی است مثل کشتن سگ که آن را مؤاخذه نیست. ( آنندراج ) : نشنیدی و وقت سگ کشی میگویی انگار که گربه سیاهی کشتی.
یحیی کاشی ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
کشتنی است مثل کشتن سگ که آنرا مواخذه نیست .
پیشنهاد کاربران
سگ کُشی یک فیلمِ بلندتریلرِ جنایی با مایه های نئو - نوآر ساختهٔ بهرام بیضایی به سالِ ۱۳۷۸ و ۱۳۷۹ است؛ که سالِ ۱۳۸۰ در سینماهای ایران به نمایش درآمد و پرفروش ترین فیلمِ سال شد. کتابِ فیلمنامهٔ سگ کُشی، به قلمِ بیضایی، نیز به سالِ ۱۳۸۰ چاپ شده است. این دوازدهمین فیلمِ منتشرشدهٔ بهرام بیضایی است و، مانند بیشترِ فیلم های دیگرش، «کاری از گروه فیلم لیسار». سگ کُشی پس از آن ساخته شد که بیضایی ده سال امکانِ فیلم سازی نداشت. از بازیگرانِ نامیِ ایران شمارِ بسیاری در این فیلم بازی کرده اند – از جمله مژده شمسایی و جمشید لایق و عنایت بخشی و مجید مظفّری و فردوس کاویانی و مهتاب نصیرپور. ... [مشاهده متن کامل]
سگ کُشی از فیلم های ماندگارِ «سینمای معترض اجتماعی» به شمار می رود و بعضی ناقدانِ ایرانی وجوهی از این فیلم را با آثارِ کلاسیکِ تاریخِ سینما سنجیده اند. ماجرای فیلم از اواخرِ پاییزِ ۱۳۶۷ تا اندکی پس از آن – کمابیش یک سال – در تهران و باغستان می گذرد. یک نویسندهٔ فارسی زبان به نامِ گلرخ کمالی، که سالِ گذشته شوهرش را به حالِ قهر و به گمانِ رابطه ای با منشیِ شرکتش ترک کرده بوده، با پایانِ جنگ به تهران برمی گردد و شوهرش، ناصر معاصر، را می بیند که ورشکسته شده و در حالِ رفتن به زندان است. ظاهراً شریکِ ناصر، جواد مقدّم، با صحنه سازی تمامِ سرمایهٔ شرکت را برداشته و به طورِ غیرقانونی از مرز خارج شده و ناصر مانده با همهٔ بدهی های شرکت و فشارِ طلبکاران. گلرخ بر خود می داند که در جبرانِ بدگمانیِ بیجایش، حالا به نجاتِ شوهرش بشتابد و با کوشش برای خریدِ چک ها و اثباتِ بی گناهیِ او، و گرفتنِ رضایتِ شاکیان از شوهرش، برای آزادیش از زندان بکوشد. کم کم گلرخ با ساده دلی در حرفه و دنیایی وارد می شود که از اندیشه هایش فرسنگ ها دور است؛ دنیای داد و ستدِ بازار. او با یک یکِ طلبکاران و شاکیان واردِ بده بستان و معامله می شود تا رضایتشان از ناصر را جلب کند؛ و در این کار تا جایی پیش می رود که دیگر راهِ بازگشت ندارد و می فهمد که در جنگی وارد شده که دیگر نباید شکست بخورد. او همه را تاب می آورد، از تحقیر و توهین تا آزار و تجاوز؛ در سکانسی یکی از آدم های افرندی ( طلبکارِ ناصر معاصر ) چند سیلی به گلرخ می زند که صورتش کبود شده و دهان و بینیش پر از خون می شود اما در نهایت رضایت طلبکاران شوهرش را گرفته و سرانجام شوهرش را آزاد می کند؛ و ناصر، تشکّر را، چیزی به او می دهد: طلاق نامه اش. گلرخ تازه درمی یابد که همهٔ این بازی صحنه سازیِ ناصر بوده که با ترساندن و گریزاندنِ شریکش سرمایهٔ شرکت را تصاحب کند، و حالا با داشتنِ رضایتِ شاکیان – که گلرخ گرفته – عملاً صاحبِ قانونیِ همهٔ سرمایه است و اینک می خواهد با منشیِ شرکت ماه عسل به خارج از مملکت برود. گلرخ ضربه را با وقار و سختی متحمّل می شود؛ ولی نقشهٔ ناصر معاصر نمی گیرد، زیرا شریکِ بازگشته اش و دیگرانی که گلرخ را در همهٔ دوندگی هایش دنبال می کردند نیز به اندازهٔ او هشیار و چشم به راه بوده اند و اینک از راه می رسند، و ناصر معاصر از دستِ ایشان خلاصی ندارد. چهره زیبا و خندان گلرخ در پایان فیلم افسرده و کبود شده است.