سکونت. [ س ُ ن َ ] ( ع مص ) اقامت و آرامش. سکون : که اگر در آن وقت سکونت را کاری پیوستند اندر آن فرمانی... داشتند. ( تاریخ بیهقی ). مجنون بسکونت و گرانی شد عاقل مجلس معانی.
نظامی.
روش بخش پرگار جنبش پذیر سکونت ده نقطه جایگیر.
نظامی.
رجوع به سکون شود.
فرهنگ فارسی
مسکین شدن، فقیرشدن، اقامت ومسکن گزیدن ومنزل کرد ۱ - ( مصدر ) اقامت کردن مسکن گزیدن . ۲ - ( اسم ) توطن جای گزینی . توضیح در عربی سکونت به همان معنی [ ۱ - سکونت ] یعنی فقر و مسکنت است و برای آرامش سکون در عربی به کار میرود اما سکونت به معنی اخیر در نوشته های فصحان ما مکرر آمده : مجنون به سکونت و گرانی شد عاقل مجلس معانی .
فرهنگ معین
(سُ نَ ) [ ع . سکونة ] ۱ - (مص ل . ) اقامت کردن ، ماندن . ۲ - (اِمص . ) وقار، آرامش .
سکنی، مقر، عمارت، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، سکونت
habitancy(اسم)
سکنی، جمعیت، سکونت، زندگی، سکنه
فارسی به عربی
سکن , شغل
پیشنهاد کاربران
در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " مانِشن = مان. ِشن" ( به پارسیِ نو : مانِش = مان. ِش ) از فعل " ماندن" ، به چمِ " سکونت" آمده است و برابر با " Wohnen " ( آلمانی ) است. ( بسنجید با واژه یِ " مان" در زبانِ پارسیِ میانه به چمِ " خانه، کده". ) پس داریم : مانِش داشتن= سکونت داشتن، ساکن بودن/ شدن