در جامعه شناسی، سکولارزدایی ( به انگلیسی: desecularization ) تکثیر یا رشد دین است، معمولاً پس از دوره ای از سکولاریزاسیون قبلی. تئوری سکولارزدایی ارتجاعی است نسبت به نظریه قدیمی تر معروف به تز سکولارسازی، که انحطاط تدریجی دین را تا حد انقراض مطرح می کرد. در چند دهه اخیر، دانشوران به ادامه حضور در کلیسا در کشورهای غربی، افزایش بنیادگرایی مذهبی و رواج منازعات مذهبی به عنوان شاهدی بر اهمیت ادامه دار دین در دنیای مدرن اشاره کرده اند. یکی از حامیان سابق تز سکولاریزاسیون قبلی، پیتر ال. برگر، اکنون حمایت خود را از این نظریه جدیدتر ابراز کرده است و بیان می کند که جهان امروز «به همان اندازه همیشه به شدت مذهبی است». [ ۲] مایکل شرمر شکاک نویسد: «در آغاز قرن بیستم، دانشمندان علوم اجتماعی پیش بینی کردند که به دلیل سکولاریزه شدن جامعه، اعتقاد به خدا تا پایان قرن کاهش خواهد یافت. در واقع… برعکس این اتفاق افتاده است… هرگز در تاریخ به این تعداد و درصد بالایی از مردم به خدا اعتقاد نداشته اند. همان طور که نیچه اعلام کرد خدا نه تنها نمرده است، بلکه هیچگاه زنده تر نبوده است. »[ ۳]
بسیاری از محققین قرن نوزدهم بر این باورند که جهان در حال گذراندن فرایند سکولاریزاسیون است. افرادی مانند امیل دورکیم، ماکس وبر، کارل مارکس و زیگموند فروید معتقد بودند که این روند تا زمانی ادامه خواهد داشت که دین اساساً در حوزه عمومی بی اهمیت شود. حداقل اعتقاد بر این بود که دین «خصوصی» خواهد شد. تز سکولاریزاسیون توسط عقل گرایی، استدلالی که از عصر روشنگری زاده شد، مورد تأکید قرار گرفت. طبق نظر نوریس و اینگلهارت، دیدگاه سنتی سکولاریزاسیون قرن نوزدهم را می توان به دو دیدگاه ( ۱ ) «نظریه های طرف تقاضا» و ( ۲ ) «نظریه های طرف عرضه» تقسیم کرد.
نظریه های طرف تقاضا دربارهٔ سکولاریزاسیون اصرار دارند که این پدیده «از پایین به بالا» اتفاق می افتد، به گونه ای که به طور کلی، جمعیت عمومی به طور فزاینده ای عقلانی می شوند و مستقل از هر گونه تأثیری از دولت سکولار یا هیئت رهبری مذهبی هستند.
نمونه هایی از نظریه های طرف تقاضا را می توان در شرح های ارائه شده توسط وبر و دورکیم یافت. در حالی که وبر به ندرت از اصطلاح «سکولاریزاسیون» استفاده می کرد، اما عموماً اعتبار این را که دین به تدریج در حال از دست دادن اهمیت خود در جامعه است را به او می دهند. به عقیده وبر، جهان در ابتدا یکپارچه دیده می شد و دین، سیاست و اقتصاد همه در یک سطح اجتماعی وجود داشتند؛ بنابراین، اصطلاح «دین» نه ضروری بود و نه به طور گسترده استفاده می شد، زیرا دین در تمام جنبه های زندگی گنجانده شده بود. [ ۴] به گفته وبر، زمانی که جنبه های مختلف جامعه مانند سیاست و اقتصاد از دین جدا شد، نابودی دین در حوزه عمومی اجتناب ناپذیر شد.





این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفبسیاری از محققین قرن نوزدهم بر این باورند که جهان در حال گذراندن فرایند سکولاریزاسیون است. افرادی مانند امیل دورکیم، ماکس وبر، کارل مارکس و زیگموند فروید معتقد بودند که این روند تا زمانی ادامه خواهد داشت که دین اساساً در حوزه عمومی بی اهمیت شود. حداقل اعتقاد بر این بود که دین «خصوصی» خواهد شد. تز سکولاریزاسیون توسط عقل گرایی، استدلالی که از عصر روشنگری زاده شد، مورد تأکید قرار گرفت. طبق نظر نوریس و اینگلهارت، دیدگاه سنتی سکولاریزاسیون قرن نوزدهم را می توان به دو دیدگاه ( ۱ ) «نظریه های طرف تقاضا» و ( ۲ ) «نظریه های طرف عرضه» تقسیم کرد.
نظریه های طرف تقاضا دربارهٔ سکولاریزاسیون اصرار دارند که این پدیده «از پایین به بالا» اتفاق می افتد، به گونه ای که به طور کلی، جمعیت عمومی به طور فزاینده ای عقلانی می شوند و مستقل از هر گونه تأثیری از دولت سکولار یا هیئت رهبری مذهبی هستند.
نمونه هایی از نظریه های طرف تقاضا را می توان در شرح های ارائه شده توسط وبر و دورکیم یافت. در حالی که وبر به ندرت از اصطلاح «سکولاریزاسیون» استفاده می کرد، اما عموماً اعتبار این را که دین به تدریج در حال از دست دادن اهمیت خود در جامعه است را به او می دهند. به عقیده وبر، جهان در ابتدا یکپارچه دیده می شد و دین، سیاست و اقتصاد همه در یک سطح اجتماعی وجود داشتند؛ بنابراین، اصطلاح «دین» نه ضروری بود و نه به طور گسترده استفاده می شد، زیرا دین در تمام جنبه های زندگی گنجانده شده بود. [ ۴] به گفته وبر، زمانی که جنبه های مختلف جامعه مانند سیاست و اقتصاد از دین جدا شد، نابودی دین در حوزه عمومی اجتناب ناپذیر شد.






wiki: سکولارزدایی