سکه زدن. [ س ِک ْ ک َ / ک ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) فلزی را بصورت مسکوک درآوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : زدند سکه پس آنگه بدولت دارابسی گرفت ازو دهر زیب و زینت و فر.ناصرخسرو.که از پولادکاری خصم خونریزدرم را سکه زد بر نام پرویز.نظامی.چندین هزار سکه پیغمبری زدنداول بنام آدم و خاتم بمصطفی.سعدی.
stamp (فعل)سکه زدن، مهر زدن، منگنه کردن، مهر و موم کردن، نشان دار کردن، کلیشه زدن، نقش بستن، تمبر زدن، تمبر پست الصاق کردنmint (فعل)سکه زدن، اختراع کردن، جعل کردن، ضرب کردنcoin (فعل)سکه زدن، اختراع و ابداع کردن