سکندری خوردن. [ س ِ ک َ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) بسر درآمدن چه سکندر بزبان رومی سر را گویند. ( غیاث ) : نصیب قسمت من کرد جوهری اسبی که نیست روزی او جز سکندری خوردن.جوهری ( از آنندراج ).رجوع به سکندر خوردن شود.
trip (فعل)گردش کردن، سفر کردن، سکندری خوردن، پشت پا خوردن یازدنstumble (فعل)تلو تلو خوردن، لکنت داشتن، لغزیدن، سکندری خوردن
StumbleTumbleTripپای در پای کشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) بهم درپیچیدن دو پای از مستی و جز آن : دست در دست برده چون مصروع پای درپای میکشم چون مست . مسعودسعد.تلو تلو خوردنThey stumble that run fast+ عکس و لینک