سکندری

/sekandari/

مترادف سکندری: لغزش پا

لغت نامه دهخدا

سکندری. [ س ِ ک َدَ ] ( حامص ) سکندر شدن. اسکندر گردیدن :
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.
حافظ.
|| بسر درآمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). سرنگونی و بروی درآمدگی. ( ناظم الاطباء ).

سکندری.[ س ِ ک َ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به سکندر :
شرح قماش مصری و جنس سکندری
بر شامیانه های سکندر نوشته اند.
نظام قاری.

فرهنگ فارسی

بسر در آمدن ( اسب ) پا پیش خوردن .
منسوب به سکندر

فرهنگ معین

( ~ . ) (حامص . ) پا پیش خوردن .

فرهنگ عمید

حالت به سر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چیزی، به سردرآمدگی، سرنگونی.
* سکندری خوردن: (مصدر لازم ) با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن.

مترادف ها

stumbling (اسم)
سکندری

فارسی به عربی

سفرة

پیشنهاد کاربران

پندارم سکندری دستکم دو کاربرد مختلف دارد:
1 - سکندری یانی اسکندری. همانکه حافظ کاربردهاست
اینکه اسکندری به چه گفته میشده دقیق روشن نیست و نیاز به پژوهشی ژرف دارد. اگر مجاز به گمان و تخمین باشی، از بیت حافظ میتوان پنداشت کارهای شگفت با آینه منظور بوده باشد. مثل بازتاب گوناگون نور، یا شاید نمایش تصویر واژگون در گوداینه، که به مفهوم دوم بازمیگردد و ربطی به اسکندر پیدا نمیکند.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - تحریف زبانزد سرَندر باشد، که هنوز میان توده روان است. یانی واژگون، لنگدرهوا، کندیل، سرگردان و معطل.

سِکَندَری:نامتعادل رفتن وسرنگون شدن. به سردرآمدگی دراثر گیرکردن پا به چیزی.
نمونه:مست دربرکه کاسه ها، گیج وسکندری می رفت. ( کلیدر . ج۸ص۲۱۵۱ )
محمدجعفر نقوی
نوعی بازی که شخص در آن با دست راه می رود .

بپرس