ز نقشبند خمیر تو مایه می یابد
خم سکره به رنگ مصوران بهار.
اثیرالدین اخسیکتی ( دیوان ص 138 ).
|| در کتب طبی پیاله ای است که مقدار معین میگیرد و بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و سکوره و اسکره نیز گویند. ( رشیدی ). کاسه را گویند و آن پیاله ای است که از گل سازند و مقدار معین در آن جای گیرد بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و آن را اسکوره و اسکره نیز گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) : بگیرند فلوس خیار شنبر و مویز دانه بیرون کرده از هریکی سه استار و اندر چهار سکره آب بپزند تا به نیمه بازآید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). متاعی خسیس است که آن را قدری و قیمتی و بقابی نباشد چون... و سکره و قدح. ( تفسیر ابوالفتوح ). به منقار زمین بکاوید دو سکره پدید آمد یکی زرین پرکنجد و یکی سیمین پرگلاب. ( تذکرة الاولیاء عطار )...و با دو چشم چون دو سکره خون عظیم هراسی درو پدید آمد. ( تذکرة الاولیاء عطار ).آن دمی کو سخن از سکره مرغول کند
از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی.
سیف اسفرنگ.
بود شهری بس عظیم و مه ولی قدر اوقدر سکره بیش نی.
مولوی.
سکره. [ س ُک ْ ک َ رَ ]( ع اِ ) شکر ( و آن اخص از سکر است ). ( منتهی الارب ).