سکالیدن

لغت نامه دهخدا

سکالیدن. [ س ِ دَ ] ( مص ) اندیشه و فکر کردن. ( برهان ). مشاورة. ( دهار ) :
باقصای جهان از فزع تیغش هر روز
همی صلح سکالد دل هر جنگ سکالی.
فرخی.
ای فرخی ار نام نکو خواهی جستن
گرد در او گرد و جز آن خدمت مسکال.
فرخی.
سکالید با ویژگان سرای
همه تیغ و جوشن بزیر قبای.
اسدی.
سوی رزم ایرانیان باشتاب
شبیخون سکالید و بگذشت از آب.
اسدی.
کاری که نه کار تست مسکال
راهی که نه راه تست مسپر.
ناصرخسرو.
پس دیگر سال حرب دیگر سکالیدند. ( قصص الانبیاء ). شاعران کار و اندیشه شعر را بشب سکالند. ( تفسیر ابوالفتوح ). و... کار سکالیدن باشد بشب و شبیخون را و غارت شب را تبیت خوانند برای آنکه بشب سکالیده باشد و حیاتی گفت کاری باشد که در خانه بسکالند. ( تفسیر ابوالفتوح ).
آنجا که فسانه ای سکالی
از قدس خدانباش خالی.
نظامی.
با خود غزلی همی سکالید
گه نوحه نمود و گاه نالید.
نظامی.

پیشنهاد کاربران

بپرس