سکالش کردن. [ س ِ ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اندیشه کردن : و چون آرزو آید سکالش کند. ( تاریخ بیهقی ).گر سکالش کنی بهفت اقلیم یک کریم سخاسکال نماند.خاقانی.محتشم را به مال مالش کن بی درم را به خوان سکالش کن.نظامی.رجوع به سگالش کردن و سگالیدن شود.