واژه ی گوش در زبان فارسی با اینکه بیش تر به اندامی که در دو سوی سر است گفته می شود، ولی دارای معانی مختلفی نیز می باشد که البته مرتبط با همین معنی می باشند. دامنه ی معانی این کلمه گسترده بوده و از اطاعت و فرمانبرداری تا بندگی و اسارت می باشد. اصطلاح «غلام حلقه به گوش» که هنوز نیز به کار برده می شود، به افرادی اشاره می کند که درخواست های رؤسا و مافوق خود را بدون هر گونه چون و چرا انجام می دهند. از جمله ی این افراد می توان به درویشان و اهل تصوف اشاره کرد. در موارد خاصی نیز واژه ی گوش به معنی پنبه می باشد که استعاره از فرمانبرداری و بندگی است.
... [مشاهده متن کامل]
عرفای اهل تصوف، ظاهراً مانند پنبه ای بودند که در دست شیخ یا رهبرشان قرار داشتند. هر چیزی که او به پیروان خود می گفت، اعم از انجام توجه، ریاضت، گوشه نشینی، روزه داری و یا سکوت مداوم، آنها نیز از صمیم قلب قبول کرده و اطاعت می کردند. همین مسأله توجیه کننده ی بسیاری از اشعار و گفته هایی است که به تشابه و ترادف گوش و پنبه اشاره می کنند. حال اگر ما کلمه ی پنبه را جایگزین گوش کنیم، به اصطلاح سفید پنبه خواهیم رسید که اصطلاحی کاملاً منطقی در زمینه ی گلیم می باشد. در این جایگزینی، گلیم های «سفید گوش» آمل به گلیم های «سفید پنبه» تبدیل می شوند که در شهر آمل بافته شده اند. از آنجایی که شهر آمل به عنوان یکی از مراکز پنبه بافی، شناخته شده است، لذا پذیرش این فرضیه که چنین گلیم هایی در آن جا بافته شده اند، چندان مشکل نیست.
هنرمندی به نام «قاسم علی» در یک نقاشی متعلق به قرن پانزدهم میلادی، گروهی از عرفا و اهل تصوف را به تصویر کشیده که بر روی دو زیرانداز «سفید پنبه» نشسته اند. با وجودی که ما مطمئن نیستیم این زیراندازها به راستی گلیم هستند، ولی می دانیم که افراد متصوف و اهل حق، گلیم ها را به فرش های کرکدار ترجیح می دادند.
پرسش بعدی ما این است که چرا این زیراندازها فاقد هر گونه نقش و نگار هستند؟ و نیز اینکه چرا فاقد رنگ آمیزی می باشند؟ پارسایان ایرانی و اهل تصوف به ارزشی بالاتر از رنگ و نقش اشیاء دلبستگی پیدا کرده اند؛ زیرا آنها این نقش و نگارها و رنگ آمیزی ها را به عنوان مظهر تعلق خاطر به جهان مادی به حساب می آورند. حافظ در بیت زیر این مطلب را به وضوح نشان داده است:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
مطابق این نقاشی، اگر فرض کنیم که در قرن پانزدهم میلادی، گلیم های سفید پنبة بدون نقش و نگار، زیرانداز اهل تصوف و پارسایان بوده است، می توانیم فرض کنیم که گلیم دیده شده توسط نگارنده ی کتاب «حدودالعالم» در آمل نیز، نوع مشابهی با این گلیم ها باشد. البته واضح است که از یک نقاشی و نیز از یک بیت شعر، تقریباً غیر ممکن است که بتوان جزییات یک گلیم قرن یازدهم را که به غیر از یک اسم چیزی از آن باقی نمانده، تغییر داده و دگرگون ساخت؛ ولی این را هم باید پذیرفت که احتمالاً می بایستی چیز ویژه ای در این گلیم ها بوده که توجه نویسنده ی کتاب «حدودالعالم» را به خود جلب کرده است. این ویژگی می توانست به خاطر مواد اولیه آن باشد که به جای پشم از پنبه استفاده شده بود و بر خلاف پشم کمتر در دسترس قرار داشت.
احتمال ناچیزی وجود دارد مبنی بر اینکه سنت بافت گلیمهای سفید پنبه، ممکن است که هنوز هم ادامه داشته باشد. امروزه در افغانستان نوع خاصی از گلیم بافته می شود که “سفید گلیم“ نامیده می شود و مشابه آن در آذربایجان، ترکیه و نیز در ایران هم دیده می شود. اگر چه این گلیم ها کاملاً سفید نبوده و دارای برخی از نقش و نگارها و رنگ آمیزی ها هستند، ولی این فرضیه منطقی است که این گلیم ها در گذشته کاملاً بدون رنگ بوده و مشابه چیزی بوده اند که در نقاشی «قاسم علی» نشان داده شده است. با تداوم این افکار و ملاحظات، شاید بتوانیم به شناسایی زیراندازهایی که هنوز آنها را نمی شناسیم، امیدوار باشیم.
... [مشاهده متن کامل]
عرفای اهل تصوف، ظاهراً مانند پنبه ای بودند که در دست شیخ یا رهبرشان قرار داشتند. هر چیزی که او به پیروان خود می گفت، اعم از انجام توجه، ریاضت، گوشه نشینی، روزه داری و یا سکوت مداوم، آنها نیز از صمیم قلب قبول کرده و اطاعت می کردند. همین مسأله توجیه کننده ی بسیاری از اشعار و گفته هایی است که به تشابه و ترادف گوش و پنبه اشاره می کنند. حال اگر ما کلمه ی پنبه را جایگزین گوش کنیم، به اصطلاح سفید پنبه خواهیم رسید که اصطلاحی کاملاً منطقی در زمینه ی گلیم می باشد. در این جایگزینی، گلیم های «سفید گوش» آمل به گلیم های «سفید پنبه» تبدیل می شوند که در شهر آمل بافته شده اند. از آنجایی که شهر آمل به عنوان یکی از مراکز پنبه بافی، شناخته شده است، لذا پذیرش این فرضیه که چنین گلیم هایی در آن جا بافته شده اند، چندان مشکل نیست.
هنرمندی به نام «قاسم علی» در یک نقاشی متعلق به قرن پانزدهم میلادی، گروهی از عرفا و اهل تصوف را به تصویر کشیده که بر روی دو زیرانداز «سفید پنبه» نشسته اند. با وجودی که ما مطمئن نیستیم این زیراندازها به راستی گلیم هستند، ولی می دانیم که افراد متصوف و اهل حق، گلیم ها را به فرش های کرکدار ترجیح می دادند.
پرسش بعدی ما این است که چرا این زیراندازها فاقد هر گونه نقش و نگار هستند؟ و نیز اینکه چرا فاقد رنگ آمیزی می باشند؟ پارسایان ایرانی و اهل تصوف به ارزشی بالاتر از رنگ و نقش اشیاء دلبستگی پیدا کرده اند؛ زیرا آنها این نقش و نگارها و رنگ آمیزی ها را به عنوان مظهر تعلق خاطر به جهان مادی به حساب می آورند. حافظ در بیت زیر این مطلب را به وضوح نشان داده است:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
مطابق این نقاشی، اگر فرض کنیم که در قرن پانزدهم میلادی، گلیم های سفید پنبة بدون نقش و نگار، زیرانداز اهل تصوف و پارسایان بوده است، می توانیم فرض کنیم که گلیم دیده شده توسط نگارنده ی کتاب «حدودالعالم» در آمل نیز، نوع مشابهی با این گلیم ها باشد. البته واضح است که از یک نقاشی و نیز از یک بیت شعر، تقریباً غیر ممکن است که بتوان جزییات یک گلیم قرن یازدهم را که به غیر از یک اسم چیزی از آن باقی نمانده، تغییر داده و دگرگون ساخت؛ ولی این را هم باید پذیرفت که احتمالاً می بایستی چیز ویژه ای در این گلیم ها بوده که توجه نویسنده ی کتاب «حدودالعالم» را به خود جلب کرده است. این ویژگی می توانست به خاطر مواد اولیه آن باشد که به جای پشم از پنبه استفاده شده بود و بر خلاف پشم کمتر در دسترس قرار داشت.
احتمال ناچیزی وجود دارد مبنی بر اینکه سنت بافت گلیمهای سفید پنبه، ممکن است که هنوز هم ادامه داشته باشد. امروزه در افغانستان نوع خاصی از گلیم بافته می شود که “سفید گلیم“ نامیده می شود و مشابه آن در آذربایجان، ترکیه و نیز در ایران هم دیده می شود. اگر چه این گلیم ها کاملاً سفید نبوده و دارای برخی از نقش و نگارها و رنگ آمیزی ها هستند، ولی این فرضیه منطقی است که این گلیم ها در گذشته کاملاً بدون رنگ بوده و مشابه چیزی بوده اند که در نقاشی «قاسم علی» نشان داده شده است. با تداوم این افکار و ملاحظات، شاید بتوانیم به شناسایی زیراندازهایی که هنوز آنها را نمی شناسیم، امیدوار باشیم.