سپیدسار. [ س َ / س ِ ]( ص مرکب ) سپیدسر. پیر. پیرمرد. سپیدمو : این آسیا دوان و در او من نشسته پست ایدون سپیدسار درین آسیا شدم.ناصرخسرو.و رجوع به سپیدسر شود.
آن که از پیری موهای سرش سفید شده، سرسپید، سفیدمو: واین آسیا دوان و دراو من نشسته پست / ایدون سپیدسار دراین آسیا شدم (ناصرخسرو: ۱۳۸ ).